جواد عزیزانِ عزیز، لطف کرده و زیر مطلب داستان تکراری “رضایت از مسیرِ زندگی” نظرش را نوشته است. در آنجا سوالی مطرح شده:
“حالا به نظرت سهم بخت و اقبال در کسب نتیجه ی این مسیر چقدر است؟ آیا اساسا وجود شانس و اقبال را در راه رسیدن به نتیجه ی مطلوب باور داری؟”
سعی میکنم در حد فهمم به این سوال بپردازم. اول این توضیح را بدهم که من شانس را ابتدا به عنوان همان واژه مصطلح در جامعه درنظر میگیرم، یعنی رخدادی خوشایند که وقوعش ربطی به لیاقتِ فرد ندارد.
جواد جان، در سوالت از واژه چقدر حرف زده ای. من با اجازه ات این قدر و اندازه را با درصد بیان میکنم. جواب این سوال هرچه که باشد میتواند عددی بین صفر درصد تا صد درصد باشد. یعنی ممکن است کسی بگوید سهم شانس در نتیجه صفر است و فرد دیگری هم همه زندگی را شانس بداند و صد درصد را قبول داشته باشد.
اول از همه یک خواهش دارم، اگر کسی را دیدی که واقعا معتقد به صد درصد شانسی بودنِ رسیدن به نتیجه داشت، همانجا یکی بخوابان زیر گوشش و اگر هم اعتراض کرد، بگو شانسی بود، ببخشید!
این که طبیعتا مزاح بود، اما فکر نکنم انسان عاقلی باشد که همه داستان را شانس ببیند. بنابراین هر کسی عددی بین صفر تا ۹۹ درصد برای سهم شانس در رسیدن به نتیجه قائل است.
خب حالا بیا راجع به این درصد حرف بزنیم. مثلا فرض کنیم سهم بخت و اقبال در رسیدن به نتیجه ۲۰ درصد است، کسِ دیگری هم ممکن است بگوید ۹۰ درصد است. راستش را بخواهی، من اگر باشم اصلا به جواب این سوال فکر نمیکنم، چون به فرض که این سیستم طوری طراحی شده که سهم بخت و اقبال در کسب نتیجه در آن ۹۹ درصد باشد. من ترجیح میدهم بجای گله کردن از این سهم زیادِ شانس یا حتی فکر کردن به آن، از آن اختیار یک درصدی که دارم استفاده کنم. صدایش را درنیاورم بهتر است. تمام تلاشم را خواهم کرد که از حداکثر سهم خودم در این بازیِ ناعادلانه دنیای فرضی استفاده کنم. همین.
جواد جان، همانطور که در گفتکو با مهشید نوشته ام (اینجا) بنظرم پرسیدن سوال مناسب، کمک زیادی به ما در رسیدن به جوابِ مفید میکند. تاکید بر مفید بودنِ جواب دارم، چون واقعا در مورد درست یا غلط بودن خیلی از چیزها اصلا نمیشود حرف زد. بنظرم کنکاش پیرامون جواب درست و غلط، فایده ای ندارد.
بنابراین به نظرم این سوال، اصلا سوال ما نیست. فکر کنم فقط در همین حد که باور داریم سهم ما در کسب نتیجه بیشتر از صفر است، کافی است.
حالا بیا بجای شانس به “ایجاد ظرفیت برای موفقیت احتمالی” بپردازیم. فکر کنم این قسمت را با مثال عینی پیش برویم بهتر باشد.
فرض کن، من و دوستم هر دو یک در یک دانشگاه، مهندسی مکانیک خوانده ایم و هر دو همزمان در یک شرکت تولیدکننده قطعاتِ صنعتی استخدام میشویم. من بنا به علاقه ام، در کنار کارهای فنیِ شرکت، مطالعاتی هم در مسائل مدیریتی دارم. دوستم هم در زمینه کار با نرم افزارهای تخصصی رشته مکانیک، مهارتش را بیشتر و بیشتر میکند.
چند ماهی از کار ما در شرکت نگذشته که من با یک نگاه کل نگر، سیستم را تحلیل میکنم و پیشنهاداتی را در یک گزارشِ تر و تمیز به مدیرعامل شرکت ایمیل میکنم. از قضا مدیرعامل هم که ابتدا از ظاهر گزارشِ من خوشش آمده، آن را با دقت میخواند و فردایش مرا به دفترش میخواند و بعد از یک سری داستانها و گذشت چندماه، من میشوم مدیر برنامه ریزی در آن شرکت و دوستم همچنان کارشناس واحد مهندسی است.
حالا چند سوال:
- اگر من مطالعات مدیریتی نمیداشتم آیا این فرصت نصیبم میشد؟
- اگر من مطالعات مدیریتی داشتم و زحمت این را به خودم نمیدادم که به مسائل سیستمی شرکت فکر کنم (که جزء وظایف مشخص شده من نبود)، آیا این فرصت نصیبم میشد؟
- اگر مطالعات بود و فکر بود، ولی آن پیشنهاد را نمی نوشتم چی؟
- اگر پیشنهاد را مینوشتم ولی با شکل و شمایل خوبی نبود و مدیرعامل ایمیل مرا سریعا لابلای بقیه ایمیلهای کاری نگاهی میزد و رد میشد چی؟
اگر ایجاد ظرفیتها نبود، قطعا موفقیتی هم نبود. از طرف دیگر، اگر من همه این ظرفیتها را ایجاد کنم، حتما به آن نتیجه میرسم؟ نه! تاکید بر احتمالی بودن موفقیتِ ناشی از آن ظرفیتها هم به همین خاطر است. ممکن بود به هزار و یک دلیل، شرایط برای رسیدن من به مدیریت مهیا نشود.
فکر کنم توانسته باشم منظورم را برسانم و بهتر است روده درازی نکنم. تا ما ظرفیتی ایجاد نکنیم، نتیجه و موفقیتی در کار نخواهد بود، اما هیچ کس به ما این تضمین را نداده که با ایجاد ظرفیت، نتیجه مربوطه نیز حاصل شود.
چاره ای جز شخم زدن این زمین، دانه پاشیدن، آب دادن، مراقبت از جوانه ها و خون دل خوردن برایشان نداریم. قطعا پیش از شروع کار هم به مناسب بودن این محصول برای این زمین فکر کرده ایم. اما همه این کارها را هم که بکنیم، شرایط جویِ مساعد هم برای رسیدن به نتیجه ای پرمحصول لازم است.
مطلب تصادفی:
تلگرام، اینستاگرام، آب شنگولی!
دیدگاه ها
امین جان جدن نمیدونم چه شکل ازت تشکر کنم
دفعه اولی که این مطلب رو تو وبلاگت خوندم ( که اصلن یادمم نمیاد چجور بهش برخوردم ، میزاریمش پا شانس ?) جرقه هایی تو ذهنم زد
و الان بعد خوندن فصل ۳۱ کتاب هنر خوب زندگی کردن رولف دوباره اومدم یه سری به نوشتت زدم
فوق العاده کمک کرد تو درک و توازن بین سرنوشت و لیاقتمون
خوش حالم که پیدات کردم
پست
مخلصم امیرجان
نیازی به تشکر نیست عزیزم.
همینکه تصمیمهای بهتری بگیری و بیشتر و موثرتر تلاش کنی من کیف میکنم. 🙂
بشر وقتی دلیلی برای یک واقعه یا رویداد پیدانمیکند و نمیتواند باعلم محدودش نتیجه گیری نماید دست به گریبان شانس میشود
در ضمن در مبانی دین چیزی به اسم شانس نداریم;
اگر مقصود از شانس تحقق پدیده ای بدون علت است، بی شک در فلسفه اسلامی و بر اساس دلایل قطعی مردود است.(مرتضی مطهری)
Pingback: مهندسی بیکارم، چه کنم؟ (درباره بازار کار مهندسی و مسائل مرتبط) - امین آرامش
من به شانس بسیار اعتقاد دارم. مخصوصاً در بازار ایران
من مالک یک نمایشگاه ماشین هستم. همه ماشینهای موجود در نمایشگاه ساخت کشورهای دیگر است.
دلار بالا رفت ماشین های من ۸۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان گرانتر شدن.
حالا من چقدر در این گرانی سهم داشتم نمیدانم فقط میدانم سرمایه که برای کار گذاشتم در عرض چند روز در بازار ایران چندین برابر شد.
لطفا برای فهمیدن نقش شانس در زندگی فیلم های چارلی چاپلین را نگاه کنید. (طنز اجتماعی)
پست
محمدامین جان، بستگی داره “شانس” رو چی تعریف کنیم.
اما فکر کنم من هم اون مفهومی که مدنظر شماست رو رد نکردم. هرچند در مورد قیمت ماشین و دلار، با تعریفی که من از شانس دارم، این هیچ ربطی به شانس نداره. شما اگر همین سرمایهای که باهاش نمایشگاهداری میکنید رو به صورت خونه داشتید، باز هم در چنین موردی همینقدر سود میکردید؟
آیا نمیشه در مورد قیمت دلار پیشبینی کرد و بعد بر اساس اون عمل کرد تا اتفاقات بیرونی تاثیر مثبت بر ما داشته باشند و نه منفی؟
من به نظرم این بهترین ترکیب در بیان نقش تلاش و تصادف در زندگی است. تلاش نقش آن چاله کندن را دارد، اما باران آمدن خارج از اختیار ماست. اما به هر حال، کسی که چاله نکند هیچگاه از آب باران نیز منتفع نخواهد شد. من به شخصه در زندگی چاله های زیادی کنده ام که بلافاصله با آب باران پر شده، چاله هایی با تأخیر پر شده اند و چاله هایی هست که سالهاست کنده ام و هنوز در انتظار نزول باران بر روی آنها نشسته ام. نمیدانم بارانی خواهد آمد یا نه…
اما اگر باران نیاید، چاله های دیگری خواهم کند…
نظر معلم عزیزمون بود وقتی مطلب خوبت را خوندم یک سرچی کردم به این محتوا برخو رد کردم.
پیشنوشت: واضح تر نوشتم و بعد واضح شدنش فهمیدم که کجاهارو دارم اشتباه میکنم.
***
اطلاعات خیلی کمی در مورد نیوتون و انیشتین و این قضایا دارم. اما به نظرم حرف نیوتون تا یه زمانی مفید بوده، یعنی میتونستن با همون حرفها هم علم رو جلو ببرن. اما لزوما درست نبوده. گرچه مطمئنا حرفای انیشتین هم درست نیست اما تا یه جایی ما رو میرسونه.
نکته بعدی که منظورمه اینه که خیلی چیزا رو پله پله باید جلو رفت. منظورم اینه که نمیشه بدون داشتن نیوتن، انیشتین رو داشت.
حالا تو کامنت بالایی بیشتر منظورم از این که حرف مفیدی میزنید اما لزوما درست نیست، سعیم بیشتر این بوده که حرف شما رو تکمیل تر کنم که شاید کار اشتباهی(حداقل واسه من) باشه.من هنوز پله اول رو نرفته، میخوام پله دوم رو برم.
شاید هنوز جامعه ما به اون مرحله ای نرسیده که چیزی داشته باشه که بعدش بخواد بابت اون تواضع داشته باشه.
(راستش احساس کردم تواضع(و به خصوص تواضع علمی) یکی از چیزاییه که تو قوی سیاه زیاد بهش پرداخته شده و اون کتاب به نظر مخصوص جامعه غربی نوشته شده تا کشورهایی مثل کشور ما)
ضمنا من به جمله “اگه چیزی رو به دست بیاری، احتمالا چیز دیگری رو از دست خواهی داد” یقین که نه اما ایمان دارم:)
بعضی وقتها نمیدونم چی رو دارم از دست میدم و به خاطر همین هم نمیتونم بفهمم فایده ای که از یه تفکر به دست میارم بیشتره یا هزینه ای که بابتش از دست میدم. مهم هم نیست گویا
پست
این تفکر که هر چیزی رو بدست میاریم، حتما و حتما چیزی رو از دست دادیم، خیلی مفیده مرتضی.
ممنون که نظرت رو به تفصیل برام نوشتی.
پست
مرتضی جان، گفته ای:
“به نظر من، حرف مفیدی میزنید اما شاید درست نباشه.”
کاش به من بگویی “درست” یعنی چه؟
فکر میکنم بجای پرداختن به بازیِ بی انتهای “درست و غلط”، بهتر است به بررسی “مفیدبودن” شیوه نگاهمان بپردازیم.
گفته ای:
“به نظرم به نکته ی “اگه چیزی رو به دست بیاری، احتمالا چیز دیگری رو از دست خواهی داد” هم باید توجه کرد. با این نظر شما، آدم چیزی رو به دست میاره اما احتمالا چیزهایی مثل تواضع(و شاید بعضی چیزای دیگه) رو از دست میده.”
نه لزوما! وجود این این نگاه در جامعه ما، بنظرم آسیبهای زیادی به همراه داشته و دارد.
و البته متاسفانه متوجه نشدم چطور هم جمله آخر را گفته ای و هم سایر جملات را:
“به خاطر همین نظری مثل نظر شما دارم اما این حرفای بالا رو هم دارم دیگه.”
بهرحال موضعت را مشخص کن. 🙂
به نظر من، حرف مفیدی میزنید اما شاید درست نباشه.
به نظرم شانس تو اینکه چرا شما مدیر برنامه ریزی شدین و دوستتون نشده، مطرح نیست.
به نظرم شانس اونجایی مطرحه که چرا شما مطالعات مدیریتی داشتین و دوستتون نداشته(و کلا اینکه شما چه علایقی داشتین و دوستتون نداشته) و چه جاهایی شما ایجاد ظرفیت کردین و اون نکرده، وارد میشه. شانس در اینکه شما در چه خانواده ای بزرگ شدین(کودکی)، تو چه شهری زندگی کردین(محیط)، با چه افرادی تو دانشگاه همکلاسی و دوست شدین و شاید خیلی چیزای دیگه، بیشتر مطرحه.
به نظرم تو این موضوعات، سهم شانس بیشتره و با این حال موضوعات تاثیرگذاری هم هستن.
گرچه همینها هم قابل جبرانه اما احتمالا تصدیق میکنید که انرژی بیشتری میطلبه نسبت به کسی که با راه هموارتری وارد رقابت شده.
به نظرم به نکته ی “اگه چیزی رو به دست بیاری، احتمالا چیز دیگری رو از دست خواهی داد” هم باید توجه کرد. با این نظر شما، آدم چیزی رو به دست میاره اما احتمالا چیزهایی مثل تواضع(و شاید بعضی چیزای دیگه) رو از دست میده.
البته من هم به این مقیدم که مفید بودن شرطه و درست بودن اصلا اهمیتی نداره. به خاطر همین نظری مثل نظر شما دارم اما این حرفای بالا رو هم دارم دیگه.
پست
مخلصم جواد جان.
البته من متوجه نشدم که شما خودت ترجمه همزمان کردی یا استادت؟
اگه خودت این کاررو کرده باشی، باهات کار دارم. 🙂
امین جان
اول که خیلی ممنونم ازت بابت توضیحی که دادی
دوم با خوندن نوشته هایت یاد ی خاطره ایی از یکی از اساتیدم افتادم.
ایشان ی روز سرکلاس به ما روکردند و گفتند:
“بچه ها برید زبان انگلیسی رو خوب یاد بگیرید تا بتونید به راحتی صحبت کنید (ایجاد ظرفیت) بعد ممکنه در ادامه مسیرتون ی فرصتی پیش بیاید که زندگی اتونو متحول کنه. این قضیه برای خود منم اتفاق افتاده. خاطرم هست چند سال پیش ی روز قرار بود یه هیئت خارجی از دانشگاه بازدید کنند و من نیز حسب اتفاق در آن جلسه دعوت شده بودم. جلسه شروع شد و یکی از اساتید گروه زبان شروع کرد به ترجمه همزمان گفت و گوهای میان هیئت خارجی و رئیس دانشگاه. منتهی از آنجا که ایشون به زبان تخصصی تسلط کافی نداشتند نتوانستند به درستی پیام ها رو انتقال بدهند. خوب این فرصت برای من ایجاد شد که بتونم در آن جلسه کار ترجمه را برای رئیس دانشگاه و معاونین ایشون انجام بدهم. خلاصه همین کار باعث شد مدیران دانشگاه جایگاه خاصی رو برای من در نظر بگیرند.
سوم، جمله ی “تا ما ظرفیتی ایجاد نکنیم، نتیجه و موفقیتی در کار نخواهد بود، اما هیچ کس به ما این تضمین را نداده که با ایجاد ظرفیت، نتیجه مربوطه نیز حاصل شود.” خیلی عالی بود. مرسی
سلام
به نظر من نمیشه سهم شانس رو صفر در نظر گرفت و طبیعی هست که درصد اون شامل همون طیفی باشه که شما گفتید: یعنی صفر تا صد.
اما در مورد خودم وقتی فکر می کنم می بینم توی کارایی که از اون ها اطلاعات زیادی نداشتم و تنها جنبه بیرونی موفقیتش رو دیدم برای شانس بیشتر ارزش قائل شدم(این به نظرم یک خطای ذهنی میتونه باشه) و توی تحلیل ذهنی خودم موفقیت اون فرد یا افراد رو به عوامل کلی مثل محیط ، شانس و …. ربط دادم.
به نظرم تحلیل های این چنینی میتونه یه سرپوشی برای فرار از تلاش باشه ، حتی میتونه توجیهی باشه برای هیچ کار نکردن و شکست نخوردن. یعنی من اگر بگم فلانی شانسی به اینجا رسیده و من مثل اون خوش شانس نیستم خیالم راحته و اذیت نمیشم اما برعکسش اگه بخوام فکر کنم تلاش کرده و مقاومت داشته و تونسته موفق بشه و من چون نمیخوام اینا رو انجام بدم یا به خاطر ترس از شکست موفق نمیشم اذیت میشم و حس بدی دارم
ممنون بابت نگارش این موضوع
پست
سلام میلاد جان
پاراگراف آخرت خیلی خوب بود. ممنونم ازت.