داستان تکراری “رضایت از مسیرِ زندگی”

فکر میکنم تمامی داستانهایی که کسی کاری متفاوت در زندگی انجام داده و مورد تحسین دیگران واقع شده یک سری خصوصیات مشترک دارد، در همه آنها فردی به دنبال علاقه اش رفته و در مسیرِ پیگیری آن علاقه، همت زیادی به خرج داده و ماحصل این پشتکار و علاقه به آن مسیر باعث موفقیت های بیرونی زیادی هم شده است.

تاکید بر مسیر دارم و نه مقصد، چون فکر میکنم کسی که قدم در راه پیگیری علائقش میگذارد، رضایت را از همان لحظات نخست تجربه میکند و برای کسب این احساس، نیازی به رسیدن به مقصد خاصی ندارد. به گمانم، بهترین کار برای ما آدمها، همین بودنِ در مسیر است، چون کسی تضمین رسیدن به هیچ نقطه ای، حتی رسیدن به لحظه بعد، را به ما نداده و لذت بردن از مسیر، یک الزام برای زندگی خوب است.

تاکید بر رضایت دارم و نه موفقیت، چون در صورت حرکت در این مسیر و وجود همزمان علاقه و پشتکار، موفقیت (که یک نمود بیرونی دارد و آدمها آن را با معیارهای خاصی می سنجند) به عنوان یکی از فرعیات به دست خواهد آمد، حال آنکه رضایت (که یک امر درونی است و هر کس تنها خودش میداند آیا آن را در درونش دارد یا نه) در تمامی این مسیر همراه فرد بوده است.

فکر میکنم در چنین مسیری، تحمل به نتیجه نرسیدن مقطعی (یا به تعبیری شکست) آسانتر از مسیرهای دیگر است، وقتی مسیر، دلخواهمان باشد و صرفا به دنبال مقصدی در دوردست نباشیم، عبور از چالشهای پیش رو هم آسانتر خواهد بود.

و باز هم فکر میکنم در چنین مسیری، احتمال بروز خلاقیت بیشتر از مسیرهای دیگر است. لذت از مسیر، خلاقیت می آفریند و با بروز این خلاقیت، لذتی دوچندان از مسیر خواهیم برد و این چرخه ادامه خواهد داشت.

با این توضیحات بنظرم، پیچیدن نسخه یکسان برای همه دور از عقلانیت است. مگر علایق آدمها ثابت است که انتظار عملکردهای یکسانی داشته باشیم؟

پس نوشت:

دیدن این مطلب از صفحه اینستاگرام یکی از بچه های سبکتر هم الهام بخش این نوشته بود.

دیدگاه ها

  1. Pingback: کار نکن، قسمت بیست و هفتم: جرات تلاش برای ستاره بودن؛ سعید معروف - امین آرامش

  2. Pingback: کار نکن، قسمت سیزدهم: جیب استودیو، خیاط هنرمندی که همیشه جرات تغییر مسیر را داشته - امین آرامش

  3. M_fio

    سلام
    خب اگه یکی بره سراغ عکاسی، که علاقش هم باشه موفقیتش در کجاست؟ مگه تو ایران اصلا به این علاقه و اینا توجه میشه حالا گیرم خلاقیت آفرید با تمام احترامی که براتون قایلم باید بگم این حرفا چرنده یعنی نه این که واقعیت نداشته باشه، داره اما تو ایران خیر. باز هم سپاس

  4. یاور مشیرفر

    امین جان.
    راستش را بخواهی، از بعضی نوشته های بچه های سبک تر اصلا انرژی نمی گیرم، به خصوص وقتی که از «مدل ذهنی» زندگی آن بخش بازاری و دم دستی اش را در اختیار دیگران می گذارند. درست است که این ها کار بزرگی میکنند، اما مثلا از این نوشته شان خیلی «حس خوب» به من خواننده منتقل نمی شود: https://goo.gl/ITYcta

    بگذریم. ماجرا مثل همین پریروز می شود که سوار «تاکسی» شده بودم و البته در مسیر اشتباهی بودم. باید چند صد متری دوباره پیاده می رفتم. مسافر صندلی عقب که حتی «چهره» مرا هم نمی دید، گفت: از این مسیر که رفتی کمی ورزش میکنی تا رگ های قلبت هم باز شود. بلافاصله گفتم: من رگ های قلبم باز است. پاسخ داد: نه چون روغن نباتی خورده ای، ورزش برایت خوب است. مطلب را درز گرفتم و پاسخی ندادم. خودش شروع کرد که ای آقا ماهی ۴۰۰ هزار تومان حقوق دارم و اجاره خانه ام سه ماه است عقب افتاده است و خرج تحصیل بچه ام را هم نمی توانم بدهم و البته در نهایت «خاک بر سر دولت». موقع پیاده شدن میخواستم بگویم برادر من، وقتی هنوز در ابتدایی ترین بخش زندگی خودت “گیر” کرده ای، به قول آل احمد «بپا قیاس نکنی، خودخوری میاره». به هر صورت فکر میکنم گوشی برای نصیحت کردن و درد دل کردن یافته بود و به هر ضرب و زوری بود ما را هم در طول مسیر با خودش همراه و شنونده کرد.

    این بحث رضایت شاید خیلی طولانی تر باشد. این که موفقیت را توأم با آن بدانیم یا فقط بگوییم «حال خوب» و یا به قول دکتر رنانی بگوییم « تقریبا همه انسان ها احتمالا در زندگی کاری خودشان از این سه مرحله باید عبور کنند که شامل «منفعت، منزلت و مرحمت» است. این که حتما به مرحله مرحمت برسیم، خودش یک بحث جداگانه است. به هر صورت امروز که برایم آلبوم موسیقیایی فرستادی، آن حس «مرحمت» از شخص دیگری برایم تداعی شد. آمدم بنویسم، هم کمی درددل بی ربط و خارج از موضوع داشته باشم و هم اندکی به فونت و قالب و طراحی خوب سایتت حسودی کنم و هم از تو تشکر کنم: هم به خاطر تلفن هایی که میزنی و احوال پرسی های گرمت و هم به دلیل همه چیز. از سری کارنکن تا به قول اینستاگرامی ها «هستن» خودت.

    متشکرم.
    یاور

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      یاور جان
      خیلی چیزها میخواستم برایت بنویسم، بارها نوشتم و پاک کردم. امیدوارم روزی فرصتی باشد تا بیشتر حرف بزنیم. (منظورم خودِ حرف زدن است و نه مکاتبه این چنینی) علی الحساب:
      راستش آن نوشته ای را که به آن اشاره کردی، من هم نتوانستم حتی تا نیمه اش را بخوانم! اما فارغ از مدل ذهنیِ نویسنده ی آن مطلب، فکر میکنم در این کشور، آدمهایی مثل ایشان که بعد از فارغ التحصیلی از بهترین دانشکده پزشکی کشور، بروند پی علاقه خودشان، گونه نادر و قابل احترامی هستند.
      اینکه پول و شان اجتماعی اولویت های چندمشان هم نیست عجیب است در این آب و خاک. عکسِ آن نوشته، مربوط به برنامه ای است که من هم در آن حضور داشنتم و اتفاقا راجع به موضوع نوشته فوق الذکر هم با نویسنده حرف زدم…
      (https://www.instagram.com/p/BRAtyG6FjLo سمت چپ با لباس سبز)
      با این حال فکر میکنم، قطعا مخاطب مطالبی همچون نوشته مورد بحث، ماها نمیتوانیم باشیم. دلایلش را هم حتما خودت میدانی. اما فکر میکنم این نوشته و نوشته های مشابه مخاطب خاص خودش را دارد که بنظرم بد هم نیست حرفهایی از این دست را بشنوند.
      درد و دلهایت را با گوش جان شنیدم. دردودلهای من هم باشد برای همان حرف زدنی که گفتم…
      راجع به آن آلبوم هم، همین که لبخندی بر لبت نشانده باشد من به هدفم رسیده ام. امیدوارم چنین شده باشد.
      راجع به وردپرس، خودم هم در حال یادگیری هستم، اما اگر چیزی بلد باشم، خیلی خوشحال میشوم تلفنی در موردش با هم حرف بزنیم. نیاز به تاکید نیست که حرفم از جنس تعارف نیست قطعا.
      یاور جان، داشتن رفیقی هم فکر مثل تو قطعا نعمت بزرگی برای من است. از بابت لطفی هم که به من داری بسیار ممنونم و امیدوارم قدردان این رفاقت باشم.

  5. وحید نصیری

    امین جان سلام
    خوشحالم از اینکه امروز با وبلاگ تو آشنا شدم و خوشحال شدم از این که در این برهه خاصی که من خودم بیشتر دغدغه و مسئله (( رضایت در مسیر زندگی ))‌ را دارم با سری کارنکن ! تو مواجه شدم.
    مطالب مفیدی داشتی و کماکان همین طور ادامه بده بطفا !
    پینوشت : ممنون از معلم عزیز محمدرضا ی شعبانعلی که از یکی از ثمرات ناب و تبعی ایده محتوای آموزشی و گفت و گو محورش که حول محور مسائل زندگی میگذره ، آشنایی با عزیزانی خوش فکر و دغدغه دار هست.
    وحید نصیری

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      وحیدجان، سلام
      از لطفت ممنونم و خوشحالم که از سری کار نکن خوشت اومده.
      امیدوارم شرایط رو طوری رقم بزنی که تو هم کارنکنی.
      آقا معلم هم که تاج سر ماست…
      بازم ازت ممنونم که نظرت رو برام نوشتی.

  6. میلاد کا

    سلام
    آقا امین بزرگوار این مطلب رو منگنه می کنم به مطالب بسیار خوبی که از شما خوندم. ممنونم
    یه سوال بی ربط داشتم که معذرت میخوام در جای نامناسبی مطرح میکنم. اگر بخوام در مورد موضوعی با شما مشورت کنم و کمک بخوام چطوری میتونم موضوع مطرح کنم؟ مشکلی نداره اگه ایمیل بدم؟

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام میلاد جان
      ممنونم از لطفت.
      اگر ازم کمکی بربیاد خوشحال میشم.
      برات یه ایمیل فرستادم همین الان.

  7. جواد

    امین جان
    دو تا سوال دارم ازت
    با این گفته ی تو که انسان باید در مسیر خودش قدم برداره کاملا موافقم.
    حالا به نظرت سهم بخت و اقبال در کسب نتیجه ی این مسیر چقدر است؟ آیا اساسا وجود شانس و اقبال را در راه رسیدن به نتیجه ی مطلوب باور داری؟
    سوال دوم ام اینکه انسان ها چگونه می توانند مسیر زندگی اشون رو درست انتخاب کنند. آیا مسیر زندگی منطبق بر استعدادهای بالقوه انسان است؟ یا هر مسیری که انسان در آن رضایت حداقلی داشته باشد را می توان به عنوان مسیر زندگی در نظر گرفت؟
    ممنون از مطلب قابل تامل ات

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      جواد جان
      راجع به سوال اولت، اگر اجازه بدی به زودی یه مطلب مستقل مینویسم.
      در مورد سوال دومت هم گفتنی خیلی زیاد دارم، از قضا دارم یه دوره آموزشی هم با همین موضوع تدوین میکنم و اگر عمری باشه اوایل سال بعد برگزارش میکنم.
      اما در کل این به ذهنم میرسه که هرکس مسیر منحصر به فردی داره و این تفکر رایج که نسخه یکسانی برای موفقیت توی جامعه پیچیده میشه بنظرم خنده داره.
      جالبه که توی این تفکر چون معیار بیرونی برای سنجش تعریف شده، همه نهایتا میتونن در مورد موفقیت حرف بزنن، اما رضایت درونیه و هیچکس غیر خود آدم نمیتونه حسش کنه و بنابراین کسی این صلاحیت رو نداره که راجع به رضایت کس دیگه ای حرف بزنه.
      منم ازت ممنونم جوادجان که با نظراتت به من انرژی میدی. نمیدونی دیدن نظرات دوستانم زیر مطالبم چقدر برام لذت بخشه. دمت گرم. 🙂
      جواد جان به مطلبی در گفتگو با یکی از دوستانم نوشتم، شاید تو هم دوست داشته باشی:
      (دانشگاه، مهندسین بیکار و چیزهای دیگر)
      این مطلب هم مثل خیلی از مطالب دیگه از وبلاگ قبلی منتقل شده و متاسفانه کامنتها رو توی انتقال از دست دادم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *