پیشنوشت
قبلا در سه مطلب مجزا در مورد شبکههای هرمی نوشتهام. اما بهانۀ اصلی این نوشته صحبت اخیری است که با یکی از اهل فامیل در این مورد داشتیم. او خودش چندین ماه در یکی از همین شبکهها مشغول به فعالیت بوده ولی بعدها تصمیم میگیرد دیگر این نوع فعالیت را ادامه ندهد.
در لابلای حرفهای او نکات آموزندۀ متعددی بود، نکاتی که میتوان از فعالان شبکههای هرمی آموخت و آنها را در سایر جنبههای زندگی به کار گرفت.
بنظرم رسید شاید بد نباشد اینجا هم این نکات را مکتوب کنم.
نوشت
۱
قبلا گفتهام که بنظرم نبودن هدف در زندگی آدمها، نقش زیادی در جذب آنها به این شبکهها دارد. اما آیا به فرضِ وجود این هدف، کافی است که یک بار برای همیشه چرایی آن را برای خودمان ثابت کنیم؟
آیا نیازی به مرور این اهداف و یادآوری آنها به خودمان نیست؟
در شیوۀ عملکرد بازاریابان هرمی تاکید زیادی بر تکرار اهداف وجود دارد. بنظرم نکتۀ بسیار آموزندهای است. شاید بد نباشد که هر صبح اهدافمان را با خودمان مرور کنیم. استفان کاوی هم در کتاب معظم هفت عادت بر یادآوری رسالت شخصی به خودمان تاکید زیادی دارد.
خصوصا این یادآوری برای کسانی که مدیر یک کسب و کار هستند یا برای خودشان کار میکنند اهمیت زیادی دارد. همیشه وقتهایی وجود دارد که سطح انرژی ما پایین میآید، انگیزههایمان ضعیف میشود و نیاز به شارژ داریم.
این یادآوری اهداف به صورت منظم، میتواند در حکم سوختی باشد که ما را برای ادامه مسیر شارژ کند.
و البته اینجا هم فکر میکنم قدرتِ نوشتار مکتوب بیش از خواندن یا مرور با خودمان است. شاید ما هم لازم دانستیم هر از چندآگاهی اهدافمان را برای خودمان روی کاغذ مکتوب کنیم.
۲
در کار جمعی قدرتی هست که به هیچوجه نمیتوان آن را در کار کردن تنهایی یافت. یکی دیگر از منابعِ تامین شارژ برای افراد در آفیسهای گلدکوئیست، انگیزهای بوده که افراد به هم میدادهاند.
اینکه فردی همدل در تیممان وجود داشته باشد که در اوقات بیانگیزگی منبع انگیزه باشیم برای هم، بسیار موثر و دلگرمکننده است.
برای تحقق اهدافمان به دنبال همراهانی یکدل باشیم.
۳
اهدافمان که معلوم شد و تلاش برای رسیدن به آنها را آغاز کردیم، باید تا حدی هم ناشنوا باشیم. همیشه آدمهای معمولی زیادی هستند که احتمالا از جنبههای مختلف تصمیم ما مطلع نیستند و برای ما آیه یاس خواهند خواند.
این بیتوجهی به نظر دیگران و ثابتقدم بودن در مسیری که در پیش گرفتهایم، درس بزرگی است که میتوان از فعالان شبکههای هرمی آموخت.
البته که طبیعتا مرزی است بین «ناشنوا بودن به سخنان مشفقانه و کورکورانه به سمت تهِ دره رفتن» و «ناشنوا بودن به آیههای یاس اطرافیان کمتلاش».
این مرز کجاست؟
کجا باید به نظر دیگران گوش بسپاریم و کجا نه؟
حرف چه کسی ارزش شنیدن و تحلیل کردن دارد؟
بنظرم سوال مهمی است و دوست دارم در آینده بیشتر در این مورد بنویسم.
۴
سرسختی معجزه میکند. تصور کنید ماهها با غذایی مختصر و بدون تنوع بسازید. حتی در میزان استفادۀ شما از حمام هم محدودیت وجود داشته باشد. همۀ این سختیها را برای رسیدن به هدفی مشخص تحمل کنید.
نمیدانم چقدر از اتفاقاتی که در آفیسهای گلدکوئیست میافتاده خبر دارید، اما باور کنید اینها که گفتم بخشی از سختیهایی بوده که فعالان این شبکه به امید دستیابی به اهدافشان تحمل میکردهاند.
نه به این فجیعی، اما واقعا اگر برای اهدافِ زندگیمان نصف این سرسختی را هم نشان بدهیم، چه ثمراتی برداشت خواهیم کرد؟
آیا حاضریم برای رسیدن به هدفمان این چنین سرسخت باشیم؟
اگر چنین نیست، فکر میکنم یا هدفمان را باور نداریم یا آن را خوب به خودمان یادآوری نمیکنیم. (بند ۱)
۵
میگویند ژنرالی چینی بود که وقتی به ساحل دشمن میرسید، کشتیهای لشکرش را آتش میزد. وقتی سربازها بدانند که یا باید این سرزمین را فتح کنند یا بمیرند، جور دیگری شمشیر خواهند زد.
برای فعالان شبکههای هرمی آتش زدن کشتی ها یعنی قرض گرفتن پولِ اولیه از دیگران. یعنی قمپز در کردن برای دیگران که من فلان ماشین را خواهم خرید و چنین و چنین خواهم کرد.
این یعنی میزانِ موجودی ته حسابم، روی انگیزۀ من و میزان تلاشی که میکنم نقش دارد.
یعنی میزانِ رضایت خاطرم از وضعیت موجود میتواند روی عملکردم تاثیر بگذارد.
شاید داشتن مقداری احساس ناامنی، برای تلاش بیشتر لازم باشد.
بنظرم ما هم باید بگردیم و ببینیم کدام کشتی را میتوانیم آتش بزنیم. آتش بزنیمش و برای فتح رویاهایمان با قدرتِ بیشتری شمشیر بزنیم.
۶
به اهداف نمیشود ادوکلن زد و آنها را خوشبو کرد. اهدافی که از درون به دنبالش هستیم، تاثیرشان را بر سبک زندگی و انتخابهای ما خواهند گذاشت.
یکی از راههای اصلیِ انگیزهبخشی به فعالان شبکههای هرمی، نشان دادن ماشینِ لوکس یکی از افراد بالاسریشان بوده. به مرور آن آدمها برای رسیدن به خانه و ماشین بهتر تلاش میکردهاند.
در این میان برای اینکه این اهداف را خوشبو کنند، افراد را به تصوراتِ انجام کارهای خیریه با پولهایی که در آینده بدست خواهند آورد هم تشویق میکردهاند.
در عمل این ادوکلن، نقشی در انگیزۀ آدمها نداشته. این را «قربانی شدن مصادیق اخلاق در مسیر رسیدن به آن هدف» ثابت میکند. بساط دروغگویی حسابی پهن بوده در میان این دوستان و البته پارهای موارد دیگر هم وجود داشته.
بنظرم رنگ مادیات در زندگی این آدمها تا مدتها باقی میماند.
این یعنی آن خواستۀ درونیِ ما تاثیرش را خواهد گذاشت. یعنی بدانیم در نهایت به دنبال چه هستیم؟ و بدانیم که آن چیزی که در نهایت میخواهیم تاثیرش را بر انتخابهای ما خواهد گذاشت. هرچقدر هم که سعی کنیم ادوکلن بزنیم، بوی آن خواستۀ اصلی به مشام خواهد رسید.
و البته شاید لازم باشد توضیح بدهم که به نظر من هم پول و ماشینِ بهتر، بد نیست. اما بنظرم اصالت قائل شدن برای این «ابزارهای خلق آرامش و شادی» نتایج خوبی ندارد.
مطالبی مرتبط:
مطلبی در مورد پیدا کردن هدف:
هدف از زندگی؛ چیزهایی در مورد پیدا کردن هدف در زندگی و اینکه چگونه برای خود هدف انتخاب کنیم؟
معرفی کتاب هفت عادت مردمان موثر و دریافت خلاصۀ این کتاب:
کتاب هفت عادت مردمان موثر (معرفی + خلاصه رایگان کتاب)
درباره فواید مکتوب فکر کردن و اینکه چطور مکتوب فکر کنیم:
درباره سرسختی (به همراه معرفی یک کتاب بسیار خوب در این مورد):
در خصوص توضیح دادن درباره تصمیماتمان به دیگران:
چرا نباید در مورد تصمیمهایمان به دیگران توضیح بدهیم؟
ابزارها صرفا در خدمت اهداف، اهمیت پیدا میکنند:
چگونه در “دام ابزارها” نیفتیم؟
مطالب قبلی با موضوع شبکههای هرمی:
پیرامون شبکه های هرمی (۱): هدف، دُر کمیاب
پیرامون شبکه های هرمی (۲): سربازانی در درون آدمها
پیرامون شبکه های هرمی (۳): بلایی به اسم “کم دانشی”
مطلبی بسیار خواندنی و آموزنده از آقامعلم دربارۀ تاثیرات بلندمدت فعالیت در شبکههای هرمی بر زندگی آدمها:
برای بهروز مطیع: دربارهی کالیبراسیون اشتباه
دیدگاه ها
سلام امین جان
چند نفر از دوستانم وارد بازار یابی پنبه ریز و بادران شدن و گفتند کلی هدف و انگیزه پیدا کردند ولی واقعا نفهمیدم واقعا وارد شدن در این شبکه ها مفید است یا نه
پست
سلام بر شبنم گرامی
در این مورد پیشنهاد میکنم مطالب محمدرضا شعبانعلی رو بادقت بخون.
من رو یه بار به زور برده بودن سر یکی از کلاساشون. بعد مدرس گفت چه چیز خوبی اینجا میبینید، منم دوسه تا از این چیزایی که اینجا گفتی رو بهش گفتم خیلی خوشحال شد. و خب اگر بزرگتر نگاه کنیم اینا ویژگی همه cult هاست. عملا تلاش میکنند که یک فرقه و به نوعی دین ایجاد کنند که در بیزنس شاید یکم خطرناک بشه گاهی. برند هایی مثل اپل یا ریزر کمتر کالتن و بیشتر کلابن. آیفون میخری میری تو کلاب پولدارا. ریزر میخری میری تو کلاب گیمرها. ولی ویژگی های فرقه ای کمتر هست. این رفقا واقعا فرقه ایجاد میکنند.
پست
دقتت بین کالت و کلاب رو دوست داشتم صدرا، موافقم باهات. واقعا فرقه درست میکنند.
صدرا، خوشحالم که ایندفعه حداقل اون داستان تهران مخوف تکرار نشد ;)، اما امان از زلزله.
ایندفعه اومدی تهران یه ندایی بده، خوشحال میشم یه گپی بزنیم.
مخلصم.
من تا همین چند وقت پیش نمیدونستم تهرانی. حتما حتما.