عزت نفس یکی از مهمترین ارکان های خوشبختی در زندگی است و به نظر من مهم ترین عامل خوشبختی و رضایت در زندگی میباشد. در این مقاله به برسی عزت نفس میپردازیم و دلایل اهمیت آن را بررسی کرده و در آخر یک نمونه واقعی درباره عزت نفس را بازگو میکنیم. عزت نفس یا حرمت …
دل نوشته
خلاصۀ تیتروار آنچه در ۹۸ بر من گذشت. از جنبۀ شغلی بیشترش، از باقی جنبهها کمترش. برای انتخاب دستۀ نوشته، دلنوشته را انتخاب کردهام، چیزی بیش از این نخواهد بود. آن هم به صورت پراکنده و البته کوتاه. دوره طراحی زندگی همان اوایل ۹۶ که اولین کارگاه حضوری با عنوان مدیریت تغییر را در آن …
از اتاق فرمان اشاره میکنند که امروز ۱۶ اردیبهشت ۹۸ است و این یعنی ۳۱ سال شمسی از روز مشابه در سال ۶۷ گذشته. این یعنی ۳۱ سال تمام برای من. تاریخها مهمند، تقویم مهم است. نوعی افراطیگری در مهم ندانستن تاریخها وجود دارد که من الان دوستش ندارم. روزی دوستش داشتم. الان ولی اینطور …
آدمی به امید زنده است. اگر از آدمیزاد، امید را بگیری تقریبا دیگر چیزی باقی نمی ماند. یعنی آدمِ بی امید، هر چیز دیگری هم که داشته باشد، باز احساس میکند که هیچ ندارد. حواسمان به امیدمان باشد. چیزی پیدا کنیم در آینده که به آن امیدوار باشیم. بعد ببینیم جطور رفتارمان با دیگران خوب میشود. …
حوالی سوم خرداد هستیم. ۲۵ سال پیش در روزهایی چنین، مردانی از این دیار جانفشانی کردند و به لطف شجاعت آنها خرمشهر آزاد شد. حتی تصور شنیدن این خبر فوق العاده در آن روزها، امروز بعد از ۲۵ سال شعفی وصف نشدنی در وجود آدم ایجاد میکند. تصور کنید، ناگهان بعد از قریب دو سال …
۱ بنظرم بیمعنی است که اعلام کنیم به سیاست کاری نداریم، چون بهرحال سیاست با ما کار خواهد داشت. هیچ وقت این ژستهای روشنفکرانه را دوست نداشتهام. از اولین باری که حق رای دادن داشتم، همیشه از حقم استفاده کردهام و شناسنامهام پر از مُهر است. ۲ به جوانترهایی که از استرسِ ما در روزهای اخیر …
احتمالا یک زوج آلمانیِ ساکن فرانکفورت فکرش را هم نمیکردهاند روزی پایشان به ایران باز شود و مردی که متولد یکی از شهرهای جنوب شرق ایران است را در پایتخت ایران ببینند و اینقدر حس خوب بینشان رد و بدل شود. آن زوج ۵۰-۶۰ ساله خوشحال بودند که کسی داوطلب شده تا با لبخند و …
محمدرضا جان، سلام همین اول باید این را اعلام کنم که من آدم احساسیای هستم، پای بادیگارد حاتمی کیا زار زدم و حتی وقتی “ازبه” امیرخانی را میخواندم هم بغض گلویم را گرفته بود. مثل همان سید مظلوم اشکم دمِ مشکم است. اینها را گفتم تا بدانی برای این نوشته خیلی جلوی خودم را گرفتهام که …