تیپهای شخصیتی MBTI مثل هر طبقهبندی و تئوری علمی اشکالاتی داره؛ مخصوصا اینکه بحث بر سر موضوع پیچیدهای مثل شخصیت انسانه. کسایی که میخوان از تفسیر تست MBTI در تصمیمگیریهای مهم زندگیشون مثل انتخاب شغل مناسب استفاده کنند؛ دوست دارند با عمق تئوری شخصیت یونگ آشنا بشند و از اعتبار تست MBTI مطمئن بشن.
در ویدیوی زیر، ۱۰ دلیل آورده شده که انتقادات مطرح شده به MBTI درست نیستند:
شاید این ویدیو جانبدارانه به نظر برسه ولی نکات جالبی رو مطرح میکنه. در این ویدیو یک طرفدار تست MBTI به انتقادات وارد شده به این تست پاسخ میده و ده دلیل میاره که تست مایرز بریگز به خوبی از پس تعریف شخصیت پیچیدۀ انسانی برمیاد.
لازم نیست که ما همۀ حرف های این ویدیو رو بپذیریم ولی میتونیم این دفاعیه رو در کنار انتقادات وارد شده قرار بدیم و به درک بهتری از نقاط قوت و ضعف این تست به عنوان ابزاری برای شناخت بیشتر شخصیتمون دست پیدا کنیم.
متن ویدیو هم در ادامه برای شما آورده شده که بتونید سر حوصله مطالعه کنید.
۱۰ دلیل برای اثبات اعتبار تست MBTI و عملکردهای شناختی یونگ:
دلیل اول: تست MBTI دقیقا مطابق تئوری شخصیت یونگ نیست
یک سرزمین شبیه به نقشه ست ولی دقیقا مطابق همون نیست؛ وقتی ما درباره تست مایرز بریگز و مهمتر از اون عملکردهای یونگ صحبت میکنیم باید در نظر داشته باشیم که تست دقیقا بیانگر تئوری نیست و در واقع نظریۀ شخصیت خیلی جامعتر از تستی هست که شخصیت رو ارزیابی میکنه.
درک اینه شخصیت چیه؛ تا حد زیادی انتزاعیه و میشه گفت یک درک نظری یا کیفی محسوب میشه و درک شخصیت چیزی نیست که با انجام یک تست قابل محاسبه باشه ولی لازمه یک تست با اطلاعات کمی داشته باشیم تا به نظریه اعتبار ببخشه و بشه به نتایج تست اتکا کرد، تا بشه گفت این نظریه خوبیه.
پس این مهمه که همینطور که جلو میریم نظریه شخصیت یونگ و تست برگرفته از اون رو متفاوت میبینیم و اگه نظریه درسته و تست در بعضی مواقع اون رو پوشش نمیده این مشکل از نظریه نیست و اشکال از تسته.
دلیل دوم: تست شخصیت مایرز بریگز بیشتر بر تیپ ها تاکید داره و نظریۀ یونگ بر عملکردهای شناختی
یونگ در تئوریش درباره عملکردها صحبت میکنه؛ او مردم رو کاملا بر اساس عملکردها توصیف میکنه. او بحثهایی داره درباره اینکه چطور عملکردهای درجه دوم فرد هم بعضی اوقات به صورت ناخودآگاه در او دیده میشن.
یونگ درباره ۸ عملکرد به نامهای حسی برونگرا (Extraverted Sensing)، شهودی برونگرا (Extraverted Intuition)، فکری برونگرا (Extraverted Thinking)، احساسی برونگرا (Extraverted Feeling)، حسی درونگرا (Introverted Sensing)، شهودی درونگرا (Introverted Intuition)، فکری درونگرا (Introverted Thinking) و احساسی درونگرا (Introverted Feeling) صحبت میکنه.
در حالی که در تست مایرز بریگز این مولفهها جدا میشن و مستقیما از درونگرا و برونگرا، شهودی و حسی، متفکر و احساسی صحبت میشه و صفت چهارمی هم اضافه کردهاند؛ پذیرنده (منعطف) یا قضاوتگر (منظم).
کسانی که تستی که به عنوان MBTI ارائه شده رو انجام میدن معمولا تست اصلی مایرز بریگز که آزمون اختصاصی این موسسه هست رو انجام نمیدن. در حقیقت مگر اینکه تست رو پیش روانشناسی انجام بدید که آموزش دیده و مجوز اون رو داره یا اینکه تست رو در یک شرکت طی مراحل استخدام انجام بدید. اینها تقریبا تنها روش های ممکن برای دسترسی به تست مایرز بریگز اصلیه.
در غیر این صورت احتمالا شما یک تست آنلاین نسبتا نزدیک به مایرز بریگز رو انجام دادید اما شاید بیشتر بر اساس نظریه یونگ بوده باشه اگه شما تست مایرز بریگز رو سرچ کنید؛ ده تا بیست نوع تست مختلف آنلاین میبینید و اکثرشون و شاید هم همشون تست مایرز بریگز اصلی نیستند.
من برای این به این موضوع اشاره میکنم که بعضی از این تستها در واقع بر اساس تئوری یونگ هستند و تیپبندی بر اساس صفات نیست و بر شخصیت طبق عملکردهای یونگ نگاه میکنند که میتونه تبدیل به تیپ شخصیتی بشه که با کدی چهارحرفی نشون داده میشه به صورتی که عادت داریم در نتیجه تست مایرز بریگز ببینیم؛ مثل INTJ, ESFP و غیره.
دلیل سوم: صفتها در تست MBTI انعطافپذیر هستند
بعضی از انتقادها برمیگرده به اینکه این تست، به زور یک صفت رو به شما نسبت میده و نهایتا به شما یک کد چهار حرفی میده و شما یا درونگرا هستید یا برونگرا؛ شهودگرا هستید یا حسگرا؛ متفکر هستید یا احساسی و قضاوتگرا هستید یا پذیرنده.
نقد اینه که همه ما در بعضی از موقعیت ها ممکنه همه این صفات رو نشون بدیم؛ احساسیها هم فکر میکنند و میتونند تصمیمهایی بر اساس منطق بگیرند و شهودیها هم میتونند دنیای فیزیکی رو درک کنند ولی کد مایرز بریگز باعث میشه به نظر بیاد که شما یا این رو دارید یا اون یکی رو.
این باز برمیگرده به همون موضوع، که نقشه دقیقا همون سرزمین نیست؛ همه افراد تمام عملکردها رو دارند و اگه شما بر یکی بیشتر وابسته یا متمایل باشید باز هم اون یکی در زندگی شما حتی به صورت ناخودآگاه خودش رو نشون میده.
میشه گفت شما اول لازمه از طریق حواس یه چیز رو درک کنید بعد از اون میتونید به صورت ذهنی و شهودی تحلیلش کنید؛ چور دیگهای ممکن نیست و همینطور به عنوان یک احساسی؛ اول موقعیت رو بر اساس منطق تحلیل میکنید با این حال ممکنه تصمیم نهایی رو بر اساس احساس و میل اون لحظه تون بگیرید و برای بقیه صفات هم به همین صورت.
تیپشناسی مایرز بریگز یا عملکردهای شناختی یونگ فقط میتونند ترجیحات شما رو آشکار کنند همون کاری که در شرایط معمول انجام میدید؛ در بعضی از تستهای شخصیت شناسی مثل بیگ فایو یا نئو، صفاتی مثل درونگرایی-برونگرایی، نوروتیک بودن، گشودگی به تجربه و … رو اندازه میگیرند و این صفات رو به صورت طیف پیوسته نشون میدن؛ یعنی مثلا میگه شما بیست درصد برونگرا هستید یا پنجاه درصد نوروتیک هستید و غیره.
مایرز بریگز این کار رو نمیکنه و مدل دیگهای برای نمایش نتایجش به افراد داره و در نظر گرفته که اگه شما از خط میانگین به یک طرف رد بشید مثلا در گروه احساسی قرار بگیرید و اگه در سمت دیگه خط باشید در گروه فکری طبقهبندی بشید.
حالا اگه دوباره به تئوری شخصیت یونگ نگاه کنیم این به معنای اون نیست که شما صفت مقابل رو مطلقا ندارید؛ فقط برای ایجاد یک کد مشخص مجبور هستند که شما رو در یک گروه قرار بدهند؛ پس این نقد به تست MBTI که مردم رو در دستههایی ساختگی قرار میده و فرض میکنه اگه شما برونگرا هستید پس هیچگونه کیفیت درونگرایانه ندارید به دلیل نداشتن درک درستی از ارتباط تست مایرز بریگز به تئوری یونگ در نمایش عملکردهای شخصیتیست.
دلیل چهارم: نقد یک مقاله انتقادی درباره تیپ های شخصیتی MBTI
این مقاله رو خیلی از سایتها برای زیر سوال بردن اعتبار تست MBTI مطرح کردهاند؛ این مقاله اشکالات زیادی داره. هدف این مقاله نقد تست مایرز بریگز به عنوان راهی برای کمک به مردم در تصمیمگیری شغلیه؛ هدف اصلی این مقاله نقد مقالهایه که قبلا چاپ شده و نویسنده ادعا کرده مایرز بریگز راه بسیار خوبی برای مشاوران شغلی برای کمک به مراجعانشان در یافتن شغل مناسبشونه.
خب این زمینهای از هدف این مقاله بود، قبل از اینکه به سراغ محتوای مقاله بریم که تا چه حد گیج کنندست؛ در این مقاله از موضوعی که تازه ازش حرف زدیم ایراد میگیره و فرض میکنه چون تست MBTI به شما یک کد چهارحرفی میده شما محکوم هستید تا ابد برونگرا یا احساسی باشید؛ به علاوه آماری که ارائه میده تا اعتبار تست MBTI رو پایین بیاره در حقیقت نشون میده این تست اعتبار خوبی داره.
وقتی امتیاز اولیه فرد در محدوده میانه بوده که به مواقعی گفته میشه که شخص در وسط طیف قرار داره؛ مثلا در صفت برونگرایی-درونگرایی؛ وقتی امتیاز شما هم به درونگرایی نزدیک باشه و هم به برونگرایی. طبق نتیجه تحقیق مقاله، ۳۲ درصد از افراد موجود در گروه میانه طیف درونگرا-برونگرا و ۲۵ درصد در گروه میانه طیف حسگرا-شهودگرا و ۲۹ درصد در گروه میانه طیف متفکر-احساسی؛ وقتی تست رو دوباره انجام دادند، نتایجشون تغییر کرد.
خب در اینجا ۳۲ درصد بزرگترین عدده که نشون میده ۶۸ درصد افراد، نتیجه شون تغییری نکرده، پس در ۶۸ تا ۷۵ درصد افراد، بعد از انجام مجدد تست مایرز بریگز، تغییری در نتیجه دیده نشده.
این از نظر من نتیجه خوبیه خصوصا با در نظر گرفتن اینکه اونها قصد داشتند به تست MBTI سخت بگیرند، برای همین فقط افرادی رو بررسی کردند که نزدیک به میانه طیف صفات بودند و این مقاله درباره افرادی که مثلا به طور قطعی برونگرا بودند صحبتی نکرده.
به علاوه ما انتظار این رو داریم که شخصیت تا حدودی تغییر کنه این مقاله سعی داره بگه شما با یک سری عملکردها یا یک تیپ شخصیتی به دنیا میایید، من هیچوقت در مطالعاتم از نوشته های یونگ یا سایر کسانی که بر روی تست مایرز بریگز مطالعه کردهاند؛ ندیدم که گفته بشه شخصیت شما باید تا ابد طبق همون شخصیتی که به دنیا اومدید باقی بمونه؛ این بیمعنیه.
به نظرم تست باید نسبت به تغییرات حس و حال، حساس باشه چون روحیه خیلی به شخصیت مرتبطه؛ در واقع خیلی از تستهای سنجش شخصیت بیانگر احساساتی هستند که شما اون روز دارید مثلا اگه شما در کل آدم خوشحالی باشید ولی در اون روز به خصوص احساس بدی داشته باشید، ممکنه به جای پنج، سه بگیرید.
پس تست شخصیت شناسی باید تا حدی به تغییرات روحیه، حساس باشه و نباید انتظار داشته باشیم وقتی کسی تست شخصیتشناسی میده در طول زمان دقیقا همون امتیازات رو داشته باشه. به نظرم چنین تستی، تست خوبی نیست چون به حد کافی عمیق نیست که نشون بده هر روز و در طول زمان چه درون شخص میگذره.
البته شما میتونید به نحوی این تغییر حس و حال رو مثلا با انجام تست روحیه کنترل کنید یا تست های تکمیلی که مایرز بریگز پیشنهاد میکنه؛ یا انجام یک تست آسیب شناسی گسترده برای اختلالات خلقی در بین دو تست.
اگه چنین کاری انجام بدید؛ اون وقت میتونید از تست MBTI یا هر تست شخصیت شناسی دیگه انتظار داشته باشید که ثبات بیشتری در نتایج نشون بدهند؛ نسبت به وقتی که کنترلی بر اختلالات خلقی ندارید.
ساده بگیم چون مثلا کسی چهارشنبه اومد و تست رو انجام داد و دو هفته بعد برگشت و دوباره تست رو انجام داد و در اون روز نتایجش یکم متفکرتر یا شهودی تر یا کمی درونگراتر بود حالا بخواهیم اثبات کنیم به این خاطر، تست MBTI یا عملکردهای یونگ، نظریۀ خوبی نیستند.
باز هم میگم که تست همون تئوری نیست و زیر سوال بردن تست به خاطر این موضوع زیادهرویه؛ آخرین چیز درباره مقاله اینکه در مجموع بیشتر ایراداتی که گرفته شده فقط مختص به تست مایرز بریگز نیستند؛ در واقع آخرین نتیجه ای که مقاله در اختیار شما میذاره اینه که برای نتیجهگیری درباره اعتبار تست MBTI نسبت به دیگر ابزارهای شخصیت شناسی هنوز اطلاعات کافی در دست نیست.
دلیل پنجم: توصیف شخصیت در تئوری شخصیت یونگ، یک سیستم دینامیک غیرخطیه
باید این رو بگم که من در این موضوع متخصص نیستم و مطالعاتی در این موضوع داشتم و گفتگویی از دانشمندی به نام داریو ناردی در این باره شنیدم؛ خب سیستم دینامیک غیرخطی به عنوان محصول تعامل چندین نیروی مختلف، توصیف میشه، دو یا چند حالت جاذب داره و میتونه در طول زمان بین حالت ها جا به جا بشه.
خب ببینیم طبق تئوری یونگ، شخصیت این سه شرط رو داره یا نه؟ اول اینکه آیا شخصیت محصول تعامل چندین نیروی مختلفه؟ البته که هست. فقط اگه به تاثیر وراثت و تربیت در شخصیت فکر کنیم این گزینه رو تایید میکنیم؛ در واقع اگه موضوع تربیت رو گسترده تر در نظر بگیریم شامل خیلی چیزها از جمله نوع ارتباط با والدین، دوستان جایی که بزرگ شدید، تحصیلات و مذهبی که در اون رشد کردید هم میشه. این چیزها کنار هم اومدند تا به شخصیت شما فرم بدهند.
پس شرط اول تایید شد؛ شرط دوم داشتن چندین حالت جاذب؛ خب این به چه معناست؟ جاذب به معنای چیزیه که کیفیت مشخصی داره ولی کاملا تعریف شده نیست. میشه گفت یک تمایله؛ موجودیتی که مرکز واقعی نداره؛ میتونیم به عملکردهای یونگ به صورت حالتهای جاذب نگاه کنیم که مثلا از درونگرایی به برونگرایی حرکت میکنه.
همه ما حتی اگه خودمون رو درونگرا بدونیم زمانهایی هست که میخوایم از ذهنمون بیرون بیایم و به دنیای واقعی قدم بذاریم؛ اگه شما تا حدی درونگرا باشید و بخواهید در خودتون و افکارتون باشید ولی زیاد هم پیش بیاد که بخواهید بیرون برید و دنیا رو تجربه کنید.
همه ما حتی اگه در گروه متفکر باشیم مواقعی هست که در هنگام تصمیمگیری طبق احساسات عمل میکنیم. پس این عملکردها میتونند به عنوان اون نقاط فرضی جاذب عمل کنند که ما بینشون در نوسان هستیم؛ وقتی از یک نقطه به نقطه دیگه میریم یک تغییر عملکرد مشخص خواهیم داشت؛ مثلا وقتی احساس میکنیم داریم تصمیماتمون رو بر اساس احساساتمون میگیریم؛ متوجه میشیم که این متفاوته با زمانی که بر اساس منطق تصمیم میگیریم.
معمولا نمیتونیم دو شیوه رو همزمان داشته باشیم شما ممکنه دو تا رو در نظر بگیرید مثلا چک لیستی درست کنید که میگه انجام این کار آزاردهنده ست یا احساس بدی بهم میده یا خستهم میکنه؛ بعد از لحاظ منطقی نگاه کنید که مثلا برای شغلم خوبه یا مناسب سن منه و غیره.
اینها دو شیوه مختلف برای قضاوت و تصمیمگیری درباره چیزها هستند و ممکنه یکی رو ترجیح بدیم یا به یکی گرایش داشته باشیم و معمولا طبق اون عمل کنیم و مثلا بیشتر وقت ها طبق احساس لحظهای و تاثیر عاطفی اون چیز تصمیم بگیریم ولی ما بین هر دو مدل تصمیمگیری در نوسان هستیم و ممکنه مدت طولانی حول یک نقطه باشیم و بالاخره به تصمیمی منطقی برسیم ولی یهو سر و کله احساسات پیدا بشه.
پس مورد سوم از دلایل سه گانه هم تایید شد. شرط سوم این بود که بتونیم در طول زمان بین حالتهای جاذب جا به جا بشیم اینکه ما مثلا همیشه احساسی نخواهیم بود که همه تصمیم ها رو دائما بر اساس اینکه چه حس میکنیم بگیریم؛ بعضی وقتها تغییر میکنه و ما بر اساس منطق تصمیم میگیریم.
ما حتی اگه خودمون رو درونگرا بدونیم باز هم همیشه تنها و در خودمون نیستیم؛ بعضی اوقات از خودمون بیرون خواهیم آمد؛ من فکر میکنم شخصیت یک سیستم خطی نیست بلکه یک سیستم دینامیک غیرخطیه؛ میشه گفت پیشبینی اینکه خصوصیتهای شخصیتی ما در همۀ زمانها چه جوره تقریبا ناممکنه؛ بلکه ما میتونیم خصوصیات متداولمون رو در طول زمان درک کنیم و به طور کلی شخصیتمون رو بشناسیم.
مثلا اگه شما احساسی، درونگرا یا شهودی باشید شما تمایل دارید با احساستون تصمیم بگیرید، بیشتر در خودتون باشید تا در ارتباط با محیط و معمولا چیزها رو به طور شهودی و ذهنی درک میکنید البته که شما در مواقعی عکس اینها یعنی متفکر، برونگرا و حسگرا هم خواهید بود ولی اینکه تغییر دقیقا کی خواهد بود رو نمیشه دقیقا معلوم کرد ولی در طول زمان شما معمولا یک شیوه رو به دیگری ترجیح میدید و این موضوع زندگی شما به شکل خاصی هدایت میکنه و به درک افراد از شخصیت شما شکل میده.
این به عنوان یک تغییر فازی یا تغییر ساختار رفتاری شناخته میشه و تنها در تئوری عملکردهای یونگ به این صورت مطرح شده؛ اکثر تستهای مدرن سنجش شخصیت ترجیح میدن اگه شما بعضی وقت ها مثل درونگراها و بعضی وقت ها مثل برونگراها رفتار میکنید، شما در میانه های طیف درونگرا-برونگرا قرار بدن و به این حالت میانگرا بگن؛ اما این واقعا نمیتونه به خوبی پیچیدگی های شخصیتی شما که در بعضی مواقع کاملا برونگرا و در بعضی مواقع کاملا درونگرا هستید رو نشون بده و یه جوری انگار میگه مخلوطی از درونگرایی و برونگرایی هستید که حسی خنثی میده و به نظر درست نمیاد.
در صورتی که شما بعضی وقتها در خودتون هستید؛ در فضای شخصی خودتون و غرق در احساسات درونی و افکار خودتون و در زمانهای دیگه شما از خودتون بیرون میایید، با دیگران تعامل میکنید و با آنچه در حال حاضر در حال وقوعه مشغول هستید؛ این به معنای این نیست که شما بین این دو فضا هستید؛ بلکه بین این دو فضای درونگرایی و برونگرایی در حال جا به جایی هستید.
بقیه تست های شخصیت شناسی متکی به درک خطی از شخصیت هستند که این طرز فکر خیلی محدوده، انسانها از پیچیدهترین موجودات خلقت هستند و اینکه فکر کنیم شخصیت ما اونچه وجود ما رو در ارتباط با دنیا و دیگر انسانها توصیف میکنه میتونه به صورت خطی و قطعی مشخص بشه میشه گفت مسخرست؛ ما حتی نمیتونیم نقشه وقوع طوفان رو با دقتی ترسیم کنیم که بعضی از دانشمندان و روانشناسان به شما تلقین کردهاند که میشود شخصیت را پیشبینی کرد.
اگه اتفاق پیشبینینشدهای بیفته مثلا شغل جدیدی بگیریم یا در خانواده، کسی فوت کنه یا مریض بشیم یا هر اتفاقی در زندگیمون بیفته؛ اینها تاثیر میذاره بر اینکه ما توی خودمون باشیم یا بر اساس احساس تصمیم بگیریم یا بر اساس منطق، یا توجه زیادی به جزئیات داشته باشیم.
اگه یک نظریه نتونه پیچیدگی اینکه یک انسان واقعی چظور عمل میکنه رو انعکاس بده و سعی کنه ما رو محدود کنه به در میان یک طیف به نظرم نظریه خوبی درباره اینکه انسان واقعا چطور عمل میکنه نیست؛ شاید ریاضیاتش خوب باشه چون میانگینش راحت پیدا میشه و شما در طول زمان همون نتیجه رو میگیرید اما نمیتونه پیچیدگی و سیستم پویای وجود انسان رو بیان کنه.
دلیل ششم: تئوری عملکردهای شناختی یونگ به وسیله علوم اعصاب حمایت میشه
دانشمندی به نام داریو ناردی متوجه شد که هر کدام از عملکردهای شناختی منطبق بر الگوهای خاصی از فعالیت مغزی هستند؛ مثلا میشه گفت کسانی که شهود برونگرایانه دارند الگویی از فعالیت مغزی ای رو نشون میدن که بین بقیه افرادی که دارای شهود برونگرایانه هستند، رایجه و افراد حسی درونگرایانه الگوی فعالیت مغزی شبیه به هم دارند.
همونطور که گفته بودم انسانها، بعضی از این عملکردها را دارند ولی همه در شرایطی ممکنه تمام این فعالیتهای مغزی رو نشون بدن. چیزی که جالبه اینه که اگه شما مثلا داری عملکرد شهودی درونگرایانه باشید اون الگوی فعالیت مغزی رو بیشتر از بقیه افراد نشون میدن هر چند بقیه هم هر از گاهی اون الگو رو نشون میدن.
این بدین معناست که ما داریم مسیرهایی رو در مغزمون ردیابی میکنیم که مسیرهای ترجیحی ما هستند؛ مثلا ما به یک موقعیت جدید وارد میشیم حالا اگه دارای عملکرد حسی برونگرا باشیم این عملکرد اولین و آسانترین راهیه که مغز ما میتونه برای فهم موقعیت به کار بگیره و پیشبینی کنه چه در حال رخ دادنه و درون و برون ما چه خبره.
حالا اگه عملکرد غالب شما شهودی درونگرایانه باشه، اونوقت الگوی دیگهای در ذهنتون روشن میشه و اون رو به کار میگیرید چیزی که محقق این موضوع میگه اینه که ما سعی میکنیم با عملکرد شناختی ترجیحیمون با موقعیت ها روبرو بشیم ولی اگه کارساز نباشه، الگوی دیگه ای رو امتحان میکنیم.
میشه گفت هر کدوم ما، مجموعهای از عملکردهای شناختی منتخب داره که مایله در همۀ موقعیتها از همونها استفاده کنه؛ در بعضی مواقع نیاز به یک سری از عملکردهای شناختی دیگه داریم که عملکردهای منتخب و ترجیحی ما نیستند.
داریو ناردی میگه ما وقتی با این موقعیتها روبرو میشیم اول سعی داریم با عملکردهای شناختی منتخبمون باهاش روبرو بشیم و وقتی جواب نمیده، فعالیت های مغزی مشغول امتحان کردن راههای بهتر برای روبرویی با اون موقعیت میشن.
مثلا در نظر بگیریم کسی از شما بخواد یک روبالشی رو به طرز بخصوصی تا کنید، اگه شما یک فرد شهودی باشید ممکنه چندان به جزئیات اهمیت ندید و اونها بگن که کار شما خوب نبوده و دوباره امتحان کنید و شما باز هم سر در نیارید و برای بار سوم ازتون بخوان که با دقت انجام بدید.
اون موقع شما تحت فشار قرار میگیرید و ممکنه به سراغ استفاده از یک عملکرد شناختی دیگه برید تا بتونید به اون جزئیات خاص توجه کنید؛ که معمولا حسی ها در انجامشون بهتر هستند.
خب ما در کاربرد این عملکرد جدید، چندان خوب نیستیم و کمی هم تحت فشار قرار میگیریم تا بتونیم از عملکردهای شناختی متفاوتی استفاده کنیم؛ ولی به هر حال میتونیم بهشون دست پیدا کنیم و طبق گفته ناردی، الگوهای مغزی هم این رو نشون میده که ما مجموعهای ترجیحی از الگوهای ذهنی داریم که باهاش با موقعیت های جدید روبرو میشیم و اگه به کارمون نیاد ممکنه از راههای دیگهای استفاده کنیم که آنچنان در اونها خوب نیستیم ولی به هر حال بهشون دسترسی داریم و اگه لازم باشه میتونیم بهشون دست یافته و به کارشون ببریم.
دلیل هفتم: عملکردهای شناختی یونگ و تست MBTI پایهریزی نظری غنیای دارند
بر خلاف بسیاری از تستهای مدرن، تست مایرز بریگز تنها بر اساس گزارشهای شخصی و روشهای آماری نیست، بلکه قدمتش به دهه ۱۹۲۰ برمیگرده و بر اساس مشاهدات انسانی در زمینه های درمانی و غیردرمانی به وجود آمده و میشه گفت بر اساس نظریه، ایجاد شده.
اگه یادتون باشه قبلا گفتم که تست مایرز بریگز درباره اعداد نیست بلکه اعداد فقط به اثبات اعتبار تست کمک میکنند؛ یک نوع تئوری هست که نتایجش منطقی به نظر میاد و به میانگین طیف نزدیکه چون گزارش مردم از خودشون شبیه هم بوده در این چنین تستی بر اساس گزارش شخصی افراد، ممکنه نتیجه به رفتار واقعیشون نزدیک نباشه.
تست مایرز بریگز هم از گزارش شخصی افراد استفاده میکنه ولی علاوه بر اون از مشاهدات رفتاری درباره اینکه انسانها چطور رفتار میکنند هم استفاده میکنه که این تئوری هر ساله پالایش میشه و نزدیک به صد سال از تعریفش میگذره.
این برای من ارزشمندتر از تستیه که تازه ۴۰ ساله از ایجادش میگذره و تا الان تا حدی معتبر بوده؛ البته با توجه به مقالهای که قبلا بهش سر زدیم نه چندان بیشتر از تست مایرز بریگز.
دلیل هشتم: تست مایرز بریگز توضیحات کاملی برای تیپهای شخصیتی ۱۶گانه ارائه میده
با توجه به تمام پیچیدگیهایی که تا الان ازشون صحبت کردیم؛ تفسیر تست MBTI به خوبی از پس بیان مشخصات هر کدام از تیپهای شانزدهگانه برمیاد ولی بعضی انتقادها ادعا دارند که توصیفهای مایرز بریگز درباره هر کدام از تیپها مبهمه و مختص هر تیپ نیست؛ به نظرم این ادعا مسخرست.
شما تیپ مایرز بریگز خودتون رو بخونید و با بقیه تیپها مقایسه کنید؛ اونوقت میبینید که کاملا فرق دارند. در واقع یکی از بهترین راههای پیدا کردن دقیق تیپتون اینه که مشخصات همه تیپها رو بخونید و اونی که بهش حس نزدیکی زیادی کردید به احتمال زیاد تیپ درست شماست.
باز هم میگم تئوری مهمتر از تسته و اگه شما یک تیپ رو پیدا کردید که مشخصاتش منطبق بر شماست حتی دیگه مهم نیست تست چه نتیجه ای به شما میده؛ تستها بیاشکال نیستند.
اگه شما توصیفی رو پیدا کنید که بسیار بهتون نزدیکه و میتونید درستیش رو با افرادی که شما رو خوب میشناسند تایید کنید و اونها هم بگن این تیپ به شما نزدیکه پس این تیپ درست شماست؛ هر چند نتیجه تستها باهاش فرق کنه.
خب در بعضی مواقع وقتی دو تیپ فقط در یک حرف با هم متفاوتند ممکنه مشخصاتشون نزدیک به هم باشه چون مجموعه عملکردهای شناختیشون یکسانه یا فقط در یک عملکرد متفاوته که ممکنه این تفاوت چندان در رفتار و چهرهای که در اجتماع بروز میدن، دیده نشه.
با این حال تیپ های شخصیتی ۱۶گانه کاملا با هم متفاوتند و این مضحکه که بگیم تست MBTI یک فال روزانه ست که به شما یه سری خصوصیات کلی تحویل میده که ممکنه با همه جور دربیاد؛ اگه شما یک تیپ شهودی باشید و برید توصیفات یک تیپ حسی رو بخونید؛ اونوقت متوجه میشید شما هیچکدوم از خصوصیات این تیپ رو ندارید؛ همینطور احساسی ها اگه خصوصیات فکری ها رو بخونند شباهتی نمیبینند و همینطور برعکس.
تیپ ها با هم متفاوتند و میتونند به خوبی تفاوت های بین شخصیت ها رو نشون بدند. تنها موردی که ممکنه شرح دو تیپ مشابه باشه اینه که تنها در برونگرایی-درونگرایی متفاوت باشند مثلا ENFP و INFP.
اون موقع ممکنه شباهتهای زیادی بین دو شخصیت ببینید؛ به طوری که اگه یک INFP شرح تیپ ENFP رو بخونه احساس شباهت میکنه ولی باز به مشخصات تیپ خودش نزدیکتره. اما اگه مشخصات تیپ ESTJ رو بخونه دیگه هیچ شباهتی نمیبینه و نمیتونه خودش رو کسی تصور کنه که کارهای اون تیپ رو انجام میده.
دلیل نهم: عملکردهای شناختی یونگ و تست مایرز بریگز نقاط قوت و ضعف هر تیپ رو به خوبی بیان میکنند
حالا بعضیا به این ایراد میگیرند که چرا هر کسی با هر تیپ شخصیتی، توصیف مثبتی میگیره. مگر اینکه شما از افرادی باشید که فکر میکنند بعضی از انسانها ذاتا بد و شیطانی به دنیا میان، که من نظرم این نیست و فکر نکنم هیچ علمی هم این رو تایید کنه؛ اگه شما هم با من موافقید پس باید انتظار داشته باشید که هر تیپ شخصیتی، خصوصیات مثبت و منفی خودش رو داشته باشه.
خب بعضی از افراد فکر میکنند باید فقط نکات مثبت تیپ شما رو بگن ولی اگه به یک شرح خوب مراجعه کنید نه سایتهایی که میخوان تصویری ایدهآل از شخصیتتون ارائه بدن؛ اگه فقط تیپ شخصیتیتون رو در گوگل سرچ کنید سایتهایی پیدا میکنید که طبق مایرز بریگز یک سری نقاط قوت و نقاط ضعف تیپ شما رو نشون میدن.
فکر میکنم این از نکات قوت یک تست شخصیت شناسیه؛ جواب تست نباید اینطور باشه که بگه مثلا شما اگه فلان مقدار نوروتیک هستید چیز بدیه و اگه هیچ نوروتیک نیستید چیز خوبیه.
دلیل دهم: MBTI امتحانش رو پس داده
تست مایرز بریگز بیش از هفتاد ساله که ایجاد شده و هنوز هم پرمخاطبترین تست شخصیتشناسی جهانه و مردم در سراسر اینترنت در مورد این تست به صورت خردمندانه ای بحث میکنند و درباره اینکه تیپشون چقدر بهشون نزدیکه صحبت میکنند و گروههایی درباره هر کدام از تیپها ساختهاند و دور هم جمع شدهاند.
تشکیل این اجتماعها حول تیپهای MBTI به علت مشترک بودن طرز نگاه، علاقمندیها و سبک نگرش به دنیا در هر کدام از تیپهای شخصیتی MBTI است.
این موضوع مهمیه؛ پس حتی اگه کسی سعی داره از لحاظ روش عددی در تست مایرز بریگز ایراد پیدا کنه؛ اولا این اشکالات عددی به عملکردهای شناختی یونگ ربطی نداره و دوما این رو نقض نمیکنه که مردم میتونند خودشون رو در غالب تیپهای شخصیتی ۱۶گانه بشناسند.
این مساله مهمیه که ما به چیزی دست پیدا کردیم که بیانگر انسانهاست. یکی از چیزهایی که یونگ درباره تفسیرهای گستردهای که ارائه میداد میگفت، این بود که شما نباید از ارائه یک توصیف غلط بترسید چون اگه تفسیر و توضیحتون غلط باشه به مرور زمان فرد متوجه خواهد شد که این توصیف بهش نمیخوره و دیگه اون رو قبول نخواهد داشت و ازش استفاده نخواهد کرد.
عمر هفتاد سالۀ استفاده از این تست به این معنیه که داره چیز بامعنا و پایداری رو بیان میکنه و به این علت که حرف درستی نداره کنار گذاشته نشده.
به علاوه قابلیت یک تست در نمایش صفات و مشخصات خودش در غالب یک شخصیت خیالی که ممکنه در نگاه اول بیاهمیت به نظر برسه، مسئله مهمیه. قابلیت یک تست شخصیت شناسی در اینکه در یک شخصیت خیالی دیده بشه و بتونه یک شخصیت واقع نما بسازه نشون میده که این تئوری واقعا نمایانگر شکلهای مختلف شخصیت انسانی است.
این موافق با ایده یونگه که میگفت روانشناسی و ادبیات نمایشی دو روی یک سکه هستند؛ یک رو آشکارکننده آن چیزیه که موجوده و روی دیگه کارش ترکیب و ساخت یک چیز جدید از یک سری اجزاست؛ به طوری که به نظر برسه که یک کلیت کامله.
طبق اونچه من میدونم، تستهای شخصیت شناسی دیگه این توان رو ندارند که بتونید باهاشون نوعی کاراکتر شخصیتی باورپذیر بسازید که با بقیه کاراکترهای باورپذیر متفاوت باشه.
به نظرم این مدرک خوبیه که مایرز بریگز و تئوری عملکردهای شناختی یونگ، نظریههای شخصیت شناسی خوبی هستند هر چند ممکنه بعضی از تستهایی که طبق این نظریهها برای یافتن تیپ شخصیتی طراحی شدهاند؛ چندان خوب نباشند.
مطلبی که خوندید از مجموعه مطالبی بود که برای معرفی تستهای خودشناسی نوشته شده.
برای آشنا شدن با کارنکن و خوندن باقی مطالب رایگان اون به لینک زیر برید: