داشتم با دوستی در مورد MBA خواندن او در یک دانشگاه خیلی معتبر حرف میزدم. او میگفت که خواندن MBA کار خوبی است.
ناخودآگاه از دهنم پرید که: همین گزینههای خوب آدم را بیچاره میکند.
- بیچارگی وقتی است که راهِ خوب را رفتهای و راهِ خودت را نرفتهای.
- بیچارگی وقتی است که سالها بعد متوجه میشوی که راه خوب را رفتهای، اما این، آن راهی نبوده که تو را متمایز کند، شدهای “یکی مثل بقیه.”
- بیچارگی وقتی است که این راه خوب را بخاطر خوب بودنش در نظر دیگران رفتهای و نه رضایتی که از درون برای خودت ایجاد میکند.
- بیچارگی، آن افسوسی است که سالها بعد، وقتی به پشت سرت نگاه میکنی، از انتخابِ گزینههای خوب خواهی خورد. گزینههایی که خوب بودند، اما گزینهی ما نبودند.
طبیعتا “مصرف کردن بهینه منابع” موقع تصمیمگیری بین گزینهی بد و خوب بیمعنی است. موقع انتخاب بین راه خوب و راهِ ما سروکله مصرف بهینه منابع پیدا میشود. والا هر آدم عاقلی میداند که راه بد را نباید رفت.
حالا وقتی ندانیم از کل داستان زندگی چه میخواهیم، نمیفهمیم راهِ ما چیست. اینگونه میشود که بین گزینههای خوب، سرگردان میشویم و همین راههای خوب ما را بیچاره خواهد کرد.
این مطلب را هم بخوانید:
دیدگاه ها
سلام.
از سال ۸۸ درگیرم.سال ۸۸ قبول شدم مامایی.فک میکردم انتهای رشته میشم متخصص. ب جراحی علاقه داشتم و دارم.
کارشناسیمو تو یه دانشگاه تیپ ۳ دولتی گذروندم. از همون ترم یک ک متوجه شدم راه رو اشتباه اومدم میخواستم انصراف بدم اما جرات نکردم. با اینحال کارشناسی رو با یه معدل عالی تموم گردم. دانشجوی نمونه گروه شدم.
بعد کارشناسی دوباره از سر بیچارگی نشستم ارشد خوندم اما با اختلاف ۵ نفر دانشگاه دولتی رو نیاوردم و بعد یه سال رفتم طرح. تو طرح دایم ب خودم میگفتم شروع کن. حتی دانشجوهای تخصص هم منو تشویق میکردن. اما زمانی نداشتم. انتهای سال همه همکارا رفتن ارشد شرکت کردن منم همینطوری شرکت کردم. فقط ۸ روز خوندم و قبول شدم ارشد یه دانشگاه تیپ یک.
از ترم یک ارشد میخواستم انصراف بدم. دایم خونواده و دوستان میگفتن حیف نیست!!!!مگ کسی ب این راحتی بدون سهمیه قبول میشه؟
با توجه ب سوابقم تو بیمارستان(مامای نمونه) از ماه دوم ترم یک(ابان)ب انتخاب اعصای گروه،شدم مربی حق التدریس.
ب خاطر رصایت دانشجوها شدم مربی نمونه. کمی گذشت و شدم دانشجوی نمونه فوق لیسانس گروه
تو بالین از هیچ کاری دریغ نمیکردم. پا ب پای دانشجوهای تخصص بودم. کاراموزیهام تموم میشد اما خودم همچنان در پی علم اندوزی.
هنوز رضایت نداشتم. پایان نامه رو به بهترین وجه تموم کردم. اما هنو ته دلم یه خلا بود. من کجا مامایی کجا؟
اومدم شروع کردم ب نوشتن کتاب و مقاله
۶ تا مقاله،دو تا طرح و ۲ تا کتاب تو یه سال.
اما بازم خرلا پر نمشد. تو بالین احساس میکردم چرا وضع اینطور. حق من بیشتر از ایناست. فارع التحصیل شدم. اما دانشکده با اونهمه امیدواری ک بهم داد جذبم نکرد. منم بلندپرواز و نمیخواستم ب یه شهرستان یا دانشکده تیپ ۳ سر خم کنم. موندم
ب خودم گفتم بشین مردونه بخون. تو مدت کمتر از ۳ ماه با وجود بیماری مادرم شدم ۱۴ هزار. بدون منبع .بعد از ۱۲ سال از اخرین کنکور.
دانشکده دعوت ب کارم کرد اما ب عنوان مربی واس یه سال. الان دوباره زمزمه هایی میاد ک بشینphdبخون ک دانشکده جذبت کنه!!!
از یه طرف همکلاسیهای من ک به اندازه من تلاشی تو دوره ارشد نداشتن تو استخدامی هییت علمی شهرستانها قبول شدن.
باز منو یه وسوسه. وقتی ب عقب برمیگردم میبینم تنها چیزی ک نداشتم جسارت بود. هنوزم درگیر معمولی بودن یا بهتر بودنم.
همه همکارا میگنphdواس تو بهترین گزینه است اپا دلم یه چی دیگ میخواد.
نمیدونم من تخصص رو خیلی واس خودم بزرگ کردم یا واقعا دلم ب چیزی جز اون راضی نمیشه!
با شرایطی ک من دارم نمیدونم چیکا کنم؟
برم پی علاقه ام یا ن برم پیphdو منطقی فک کنم.
دو راهی بین عقل و احساس
خیلی حال کردم حرفاتون به دلم نشست معلومه از دل اومده که اینجوری به دلم نشسته.
اومدم کامنت بدم کپچا میخواست
۹۱ = [] + ۸۱ بی زحمت جمع تک رقمی بذارید ? سخته الان چند روز دنبال عددیم که با ۸۱ جمع بشه، بشه ۹۱ الان پیداش کردم بالاخره تونستم کامنت بدم.
پست
کلا برش داشتیم رضا.
دیگه هرچی خواستی کامنت بده. 😉
Pingback: شروط لازم برای تصمیم گیری خوب ولی نه کافی - سایت شخصی وحید نصیری
Pingback: ارشد بخونم یا برم سربازی ؟ لیسانس یا فوق لیسانس ؟ ارشد آری یا نه؟ - امین آرامش
Pingback: رادیو کارنکن، قسمت اول: گفتگو با سلمان قاسمی - امین آرامش
سلام,پایه دهم رسته ریاضی هستم,امااصلا به این رشته علاقه ندارم وبرای این به این رشته اومدم که راحتربتونم برم تجربی چون ترازتجربی رونیاوردم ازطرفی همه میگن تجربی اشباع دارهمیشه قبولیش کمه ازطرفی خانواده ام میگن بروانسانی ولی من فقط تجربی رودوست دارم اگه شما جای من بودید چه میکردید؟
تجربه ی شخصی خودم این بوده که من دو سال دهم و یازدهم رو ریاضی خوندم ولی امسال که دوازدهمم برگشتم دیدم هیچ علاقه ای به رشته های دانشگاهیش ندارم و الان دارم توی سال اخر هم برای دیپلم ریاضی میخونم( چون نتونستم رشتمو عوض کنم) هم سه سال کنکور هنرو جمع میکنم
خلاصه که تو هرکاری ام بکنی اخرش میری دنبال علاقت چه سال اخر باشی چه دانشجو باشی چه پنجاه سالت باشه
Pingback: هزینۀ انتخابها - امین آرامش
این دست از مطالب، که تو جامع و مانع نوشتیش، درد داره برام. اشک داره.
ممنون.
پست
ممنون از لطفت مصطفی جان.
امیدوارم این دردها، به تلاش بیشتر و انتخابهای بهتر منجر بشه. 🙂
ا. پرده اول
چند روز پیش تلویزیون ( اصلا نمی دونم کدوم شبکه بود ) روشن بود و من هم اتفاقی میون کار هام چند لحظه توجهم به برنامه ای جلب شد. نمی دانم مناسبت گزارش با برنامه چی بود چون اصلا نمی دونم برنامه اصلی چی بود ، گزارشگر رفته بود میون هموطنای عشایر ، از یک خانم نسبتا میانسال ( شاید هم بیشتر) پرسید دوست دارید پسرتون چه کاره شه ؟ اون خانم هم با یه اشتیاق خاصی گفت آرزو دارم پسرم کارمند شه ! بعد یه آقا پسر نوجوانی رو از میون همون جمعیت عشایر نشون داد بهش گفت دوست داری چه کاره شوی ؟ گفت وکیل.( به نظرم این پسر ، فرزند همون مادر قبلی بود)
۲٫ پرده دوم
چند روز پیش در مراسمی ، دوستی رو دیدم که از خودم چندسالی بزرگتره ، این دوست محترم از من پرسید چرا بیکاری نمی روی استخدام بانکی ، بیمه ای و… شوی ؟ چرا نمی خوای دکتری بخوانی ؟ چرا اقدام نمی کنی مثل فلانی از فلان کشور اروپا یا آمریکا و… پذیرش بگیری و بری ؟ و…. واسه درگیر بحث نشدن گفتم چون مشکل سربازی دارم نه می تونم برم خارج نه برم استخدام بشم. ( دکتری هم که کلا راجع بش بحث نکردم)
این دوست با شناختی که خودش از من داشت و به واسطه قرائن دیگه به من گفت که تصور می کنه من تمایلی به استخدام ندارم و اتفاقا برخی از حدسهایی هم که زد درست بود. بعد گفت که اشتباه نکن دیگه اون روزا گذشته یک کارآموز وکالت بخواد از همون شروع و به طور مستقل پرونده بگیره و درآمد خوبی داشته باشه و این خیلی زمان می بره و… وعملا خیلی از کسانی که با چنین روشی می رن جلو حتی بعد از دوسال دوران کارآموزی هم کلی باید تلاش کنند که حداقل منابع مالی لازم برای تشکیل خانواده و… رو کسب کنند. پس منطقیه که بعد از این که مشکل خدمتت حل شد فورا چندسالی ( حداقل ۳ تا ۵ سال ) به صورت استخدامی با سازمانی کار کنی و وقتی ضروریات زندگی ات حل شد و یه پا جای قوی کسب کردی از اونجا استعفا بده بیا بیرون مستقل کار کن. این دوست با توجه به شناختی که از من داشت و با مثال زدن به چند آدمی که هر دو مون می شناختیم گفت فلانی رو ببین این هم استعداد داره این هم متفاوت تر از دیگرون فکر می کرد ولی آخرش چی شد ؟ هیچی چون باید واقعیت ها رو پذیرفت ، تو که از خانواده بهت کمک مالی نخواهد شد ( حقیقتش اصطلاح بچه مایه دار نیستی رو بکار برد :) ) پس آهسته و ایمن قدم بردار و خودت رو به یک امنیت نسبی برسون بعد برو اون جوری که خودت فکر می کنی و می خوای زندگی کن و…
نهایتا گفت یه مدتی رو عادی زندگی کنی ولی عادی فکر نکن و ایده آلات رو ول نکن و از این حرفا
البته این دوست عزیز واقعا با حسن نیت داشت حرف می زد و همین حرفی که به من می زد رو خودش انجام داده والان هم به ظاهر از زندگی اش راضیه.
بماند که فکر می کرد هدف و مسیر مدنظر من هم عینا و دقیقا با هدف اون یکی بود.ولی این طور نیست گرچه من هم علاقه دارم که صلاحیت حرفه ای اشتغال به وکالت دادگستری رو هم داشته باشم به (وحتی قصد کسب در آمد هم ازش داشته باشم) ولی هر گردی که گردو نمی شه !
امین عزیز ، از این مقدمه طولانی عذر خواهی می کنم. بحثم این بود که وجه مشترک اون پرده اول و این پرده دوم ، (امنیت اقتصادی در زندگی )است . اگر به تاریخ نگاه کنیم این حقیقت غیرقابل انکاره که پشت صحنه تمامی ( حداقل در غالب موارد ) تحولات زندگی و اقدامات بشر تلاش برای تحقق امنیت در زندگی بوده، به همین دلیل که کشاورزان و کارگرانی متعددی رو دیدم که می گن آقا بشین درستو بخون بتونی با تحصیلاتت جایی استخدام شی و راحت زندگی کنی. به بیان ساده تر شاید اینها می خوان بگن که گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره به همین دلیل می شه که خیلی از انسانها ( شاید ۹۸ درصد! ) ناخودآگاه گزینه خوب رو به گزینه خودشون ! ترجیح میدن.
حالا سوال من اینه که با احتساب این که رفتن به سمت گزینه های بد حماقت هست اما آیا واقعا حذف کلی گزینه های خوب هم در همه حال بهترین تصمیمه و منطقیه ؟ آیا اصلا می شه گفت که شاید سبدی از گزینه های خودمان و گزینه های خوب درسته ؟ اگر آره چه معیار یا چه منطقی باعث پذیرش این نوع اخیر از تصمیم گیری خواهد بود؟
حقیقتش خیلی وقته که خودم دنبال جواب چنین سوالاتی ام. و نمی دونم چرا تصور کردم این مقاله دقیقی که نوشتی زمینه مناسبی برای پرسیدن این سوال و کسب راهنمایی ازت بود.
می دونم اگر عجله نکنم بهتر می تونم منظورم رو بنویسم و برسونم با اینحال اگر سوالم بی مورد بود یا حرفام گنگ بود واقعا شرمنده.
پ. نوشت :با وجود این که تمامی مقاله هایی که تا بدینجا نوشتی رو خوندم و تا حدودی پاسخ در مقاله های قبلیت موجوده ولی اگر بازهم امکان بسط موضوع از این منظر هست ممنون می شم در این خصوص هم بنویسی.
ممنون
پست
وحیدجان، من همیشه از خوندن کامنتهای تو لذت میبرم.
وحید باید یه خورده راجع به سوالت بیشتر فکر کنم، اما علیالحساب میدونم که هیچ راهکارِ ثابتی برای آدمها و موقعیتهای مختلف وجود نداره.
چند روزی بهم فرصت بده، اگر چیز بدردبخوری به ذهنم رسید، اینجا یا در قالب یک مطلب مستقل مینویسم.
به قول بانک ملت، این پست ات خوب نبود، فوق العاده بود.
بهترینی 🙂
پست
به قول بانک ملت: خوبی از خودتونه. 😉