۳۱ سال تمام

از اتاق فرمان اشاره می‌کنند که امروز ۱۶ اردیبهشت ۹۸ است و این یعنی ۳۱ سال شمسی از روز مشابه در سال ۶۷ گذشته. این یعنی ۳۱ سال تمام برای من.

تاریخها مهمند، تقویم مهم است. نوعی افراطی‌گری در مهم ندانستن تاریخ‌ها وجود دارد که من الان دوستش ندارم. روزی دوستش داشتم. الان ولی اینطور نیست.

اینکه نوروز را جشن میگیریم و بهانه‌ای برای دورهم بودن داریم، خیلی هم خوب است. دیدن آدمهای دوست‌داشتنی به هر بهانه‌ای خوب است.

اینکه شبِ یلدا را متعهدیم نزدیک اعضای خانواده باشیم، خیلی هم عالی است.

تولد و روزهای مناسبتی هم چنین است به نظرم.

آن با هم بودن مهم است. حالا اگر تقویم بهانه‌ای برای این با هم بودن فراهم کند، تقویم و تاریخ‌هایش هم مهم میشوند. چرا که نه؟

آدمیزادِ نسلِ فعلی به همین باهم‌بودن دلش خوش است. از همین جماعت انرژی میگیرد. یعنی شما همه‌چیز را داشته باشی، اما هم‌صحبتی همدل نداشته باشی، باز کلاهت پس معرکه است. حالت ناکوک است.

نیاز نیست این راه را بروی تا به این نتیجه برسی. هرجای دنیا هم که باشی، داستان همین است.

چه مارک منسن بخوانی و چه گریچن رابین و چه دیگران، باز همین را میشنوی.

آدمیزاد دلش به آدمیزاد خوش است. همین.

شاید کسی برای شما دلیل بیاورد که این خوی قبیله‌ای به دلیل تمایل به بقا در درون ماست و کارکرد اصلیش برای همان دوران قبیله‌ای بوده که فرد، تنها با بودن با قبیله زنده میمانده و این داستانها.

حرفهایش را تایید کنید. بگویید بله، من هم این حرفها را شنیده‌ام. اما خودت و خودم معجزۀ هم‌‌کلامی با دوست را میدانیم و این یعنی این واقعیت در نسل فعلی آمیزاد وجود دارد.

شاید روزی آدمیزاد چنین نباشد و مثلا با دستگاهِ حال‌خوب‌کنی که در سال ۲۰۷۰ اختراع شده، نیم ساعتی به شارژ باشد و ترشح هورمون‌ها تغییر کند و کارش راه بیفتد.

اما امروز چنین نیست.

و البته که حال خوب را باید ساخت، و گفتیم آدمها خیلی مهمند در مسیر رسیدن به این حال خوب. ما آدمها به هم نیاز داریم. این غرور احمقانه را باید کنار بگذاریم و برای با هم بودن وقت بگذاریم.

چی؟ این داستانها چیست که سرهم میکنم؟ 

امروز تولد ۳۱ سالگی من است و فکر کردم آدم باید در ۳۱ سالگی حکمتی، چیزی برای عرضه داشته باشد و باید حرفهای قلمبه-سلمبه تحویل مردم بدهد و این  شد که تصمیم گرفتم این خطوط را بنویسم. شما سخت نگیرید بر من. بابت خالی نبودن عریضه مینویسم. به جای حرفهای بدردبخور یک ۳۱ ساله از من قبول کنید.

خلاصه که حکمت اول اینکه آدمها مهمند، روابط انسانی مهمند. تقویم هم اگر باعث تقویت پیوندهای انسانی ارزشمند (نه آن بیخودها که فقط تعارف دارند) شود، مهم است. رها کنید این ژست روشنفکرنمایِ تقویم‌به‌هیچ‌انگار را.

برویم سراغ حکمت دوم. 🙂

راستش خودم هم گاهی باورم نمیشود آن پسرکی که شبها تا صبح با پلی‌استیشن اجاره‌ای به همراه بچه‌های فامیل بازی میکرد، حالا بابای دو دختر است و فلان است و بهمان.

چی؟ شما هم باور نمی‌کنید؟ حق دارید خب. 😉

همینفدر سریع و باورنکردنی میگذرد. تقریبا در میانه راه هستم و احتمالا آن لحظه‌ که سفیدپوش خواهم شد همینقدر سریع و باورنکردنی فرا میرسد. ۴ سال از وقتی که آن روپوش سفید را تن بابا کردیم گذشته، به همین سریعی.

خلاصه که حکمت دوم یادآوری همیشگی آن روپوش سفید است. هرجا فراموشش کرده‌ام، حرص بیخود خورده‌ام، سر تصمیم‌گیری اذیت شده‌ام  و کالیبراسیونم به هم خورده. اما یادآوری عمیقش مایه مسرت بوده و راهگشا و تصمیم‌ساده‌کن. 

برویم سراغ حکمت بعدی.

فکر میکنم همانقدر که برای زندگی بهتر فردی خود و خانواده تلاش میکنیم. باید به فکر بهتر شدن اجتماع هم باشیم. سرنوشت ما چیزی جز سرنوشت این جامعه نخواهد بود.

این تلاش گاهی در قالب تلاش برای بهبود خود است، یعنی من اگر بهتر شوم، جامعه هم یک قدم به سوی خوبی خواهد رفت. گاهی هم اوضاع فرق دارد.

به گمانم اگر عمر من مطابق با میانگین عمر در این سرزمین باشد، اتفاقات غیرمعمولی را خواهم دید. روزها شاید سخت باشند، اما با هم بودن آدمها روزهای سخت را آسان میکند. حکمت اول را دریابید از سویی و هوشیار باشید از سوی دیگر. آینده روشن خواهد بود و ما امیدواریم.

و اما حکمت بعدی در مورد همین جناب امید است.

شما میتوانی هیچ چیز جز امید نداشته باشی و خوشحال باشی؛ و میتوانی دنیا را داشته باشی و ناخوش باشی، اگر امید به فردای بهتر نباشد.

امیدوار بودن یک ترجیح است. شما در این اوضاع نابسامان این دیار میتوانی تصمیم بگیری ناامید باشی یا امیدوار. از آقامعلم یاد گرفته‌ایم که مدلهای ذهنی مفید و غیرمفید دارند و نه درست و نادرست.

البته نگرش امیدوارانه‌ای که مد نظرم است تلاش می‌آورد و نه بلاهت. من طرفدار آن بلاهت ناشی از کتمان دردها نیستم. میگویم امیدوار باشیم بهتر است از اینکه ناامید.

احتمال اینکه ناامیدی به بی‌عملی و رخوت برسد زیاد است. و رخوت بلاست. بلا.

اما برای امیدوار بودن باید چیزی برای ساختن یا بهتر کردن داشته باشی، چیزی از جنس ساخت یک تیم کاری. یا شاید یک گروه خیریه یا حتی تلاش برای بهتر کردن اوضاع درخت‌های محل.

چیزی برای بهتر کردن و ساختن میخواهیم. آن چیز برای شما چیست؟

من بنده آنانی هستم که لذت کتاب خواندن را به من چشاندند. با توصیه به کتابخوانی، با پیشنهاد کتابِ خوب و با پیگیری این پیشنهادات و توصیه‌ها.

حکمت آخر هم اینکه کتاب بخوانید دوستان. کتاب منبع الهام است. حال‌خوب‌کن است. دانش‌افزاست. معرکه است.

تفاوت زندگی من با و بدون کتاب مثل تفاوت ایران است با سوییس. البته که روزی ایرانِ ما چنین نخواهد بود.

خلاصه که این زیاده‌گویی‌های بی‌ربط را ببخشید. بهانه‌ای بود برای بازگشت به اینجا و بیشتر نوشتن.

تولدم هم مبارک. 🙂

دیدگاه ها

  1. امین

    امین جان سلام
    تبریک تولدت را با تاخیر ۴ ماهه از من بپذیر
    قلمتو دوست داشتم و لذت بردم ازش
    حسم شبیه حس تو است
    من هم امین هستم یه مردادماهی ۶۵ای

    1. نویسنده
      پست
  2. ریحانه

    سلام!
    چند روز پیش که میگویم یعنی حدودا یک ماه پیش،پستی رو از یکی از بچه های وبلاگ خوندم که میگفت حالا خانومی ۸۰ ساله شده ام و همانظور که در ۲۱ سالگی فکر میکردم،پخته تر زیبا تر و کامل تر شدم.
    وقتی این نوشته هارو تو وبلاگ اون خانم میخوندم حس عجیبی بهم دست داد.کامنت دادم که”ممکنهمنم اینطوری فکر کنم؟”
    و اون گفت بزرگ میشی!
    فکر کنم همین رو گفت.ولی هرچی گفت مهم این بود که وقتی تو بزرخ قبولی ۱۸ سالگی افتادم و فکر میکردم پیر شدم،کسایی بودن که با اختلاف چندین هزار کیلومتر،جشن بزرگ شدنشون رو با دوستاشون شریک میشدن.
    امیدوارم که شما هم از شک بزرگ شدن در بیاین (:
    موفق باشین
    تولدتون مبارک!

  3. علی

    سلام وقتتون بخیر، مطالب شما رو هرازچندگاهی می خونم، خصوصا مطالب مربوط به همایون شجریان، و چه جالب که فهمیدم تاریخ تولد من و شما دقیقا مشابه هست، ۱۶ اردیبهشت ۶۷… جالب بود. موفق باشید.

    1. نویسنده
      پست
  4. حمیدرضا مازندرانی

    سلام. مدتی است که گهگاهی میام سایت شما و نوشته هاتون رو میخونم، که واقعاً الهام بخش است. در ارتباط با تقویم‌به‌هیچ‌انگاری گویا حرف دل من رو زدید، این که گاهی میترسی نوروز رو به کسی تبریک بگی چون طرف اعتقاد داره اگه سال ۳۶۰ روز داشت امروز نوروز نبود!
    امیدوارم قلمتان مانا باشد!

    1. نویسنده
      پست
  5. پروین

    سلام آقای آرامش عزیز و استاد گرامی
    پیام تبریک بلند بالایی که نوشته بودم و کامنتها مشکل داشت و نشد بفرستم..
    بازم تبریک میگم و براتون شادی و سلامتی آرزومندم.

    راستی هر وقت گوگل میکنم یاد شما میافتم.. ??

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام
      مرسی از بابت گفتن ایراد. 🙂
      خوشحالم که موقع یادگیری یاد من میفتید. باعث افتخارمه.
      امیدوارم اتفاقات خوبی براتون رقم بخوره و اخبارش رو بهم بدید تا منم ذوق کنم.
      مخلصم

  6. ابوالفضل

    چه جالب امین جان منم متولد ۱۶ اردیبهشت هستم با این تفاوت که متولد سال ۶۸ هستم و الان ۳۰ سالمه

  7. معصومه شیخ مرادی

    سلام امین جان خیلی با حکمت هات موافقم و البته اینکه آدم باید به اینها برسه و راه مناسب رو پیدا کنه.
    و نکته بعدی وقتی آدم از خودش، زندگی اش، مسیرش راضیه تازه خودش برا خودش مهم میشه، زندگی مهم میشه و تاریخ ها و تولدها هم مهم میشن.
    خوشحالم به این اهم دست یافتی.

    1. نویسنده
      پست
  8. وحید نصیری

    امین جان سلام
    تولدت مبارک (البته دیگه از فایده فک کنم افتاد) (البته واقعا متاسفانه یا خوشبختانه یک چهارم قبل وقت گذاشتم برای خوندن بلاگها و وبسایت خودمم که علی رغم تمدید دامین چیزی دیگه فعلا ننوشتم)
    امیدوارم حال خوبی داشته باشی و به اهدافت برسی
    با اون نکته ای که گفتی در مورد یاداوری تولد تقویمی موافقم واقعا میتونه بهونه خوبی برای دورهمی و معاشرت باشه البته باکسایی که بخوان یار خاطرت هم باشن نه صرفا بار خاطر
    سلامت و با روحیه باشی

    1. نویسنده
      پست
  9. مجید همایی

    سلام امین آرامش

    دنبال کتبی میگردم که به نوعی درمان کننده هستند، مثه بی‌شعور اثر خاویر کلمنت یا هفت عادت مردمان موثر اثر استفان کاوی (مترجم حتما معتبر باشه).
    بشدت خسته ام اونم از سمت روحی، روزمرگی، بی هدفی… تا دلت بخواد در مورد کارم ایده دارم. دها صفحه نت کاغذی ، نوت کامپیوتری و… در مورد شغلم دارم، همیشه هو وقت کافی دارم ولی هیچ اتفاقی نمی‌افتد. راهنمایی لازم دارم که چه کتبی به درد من میخورند و بهترین ناشر یا مترجم رو بهم معرفی کن.
    یه دنیا ممنون

    1. نویسنده
      پست
  10. محمود

    سلام امین جان
    متنت عالی بود. راستش از همش لذت بردم و بیشتر از قسمت آخرش و توصیه به کتابخوانی
    اما
    راستش من در آستانه ۲۸ سالگی هستم و همچنان در حسرت وقت برای پرداختن به عشق زندگیم یعنی کتاب خوندن!
    اما متاسفانه مشغولیت های روزمره داغونم کرده.
    صبح تا عصر کار و بعدشم خستگی از کار!
    کمکم کنید! گاهی فکر میکنم روش زندگیم غلطه ولی وقتی با بقیه حرف میزنم میبینم اون ها از من سر شلوغ ترند.
    چطور وقت می کنید برا کتاب خوندن واقعا؟؟؟

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام محمودجان
      ممنونم از لطفت. 🙂
      راستش وقت گیر آوردن برای کتاب خوندن واقعا کار سختیه.
      پیشنهادم اینه که با یک پومودورو در روز شروع کنی. کتابش رو هم اون کتابی انتخاب نکن که “باید” بخونی، با اون کتابی شروع کن که دوستش داری.
      مخلصم

  11. بهروز ایمانی مهر

    سلام امین جان
    من هم چند هفته دیگه با ۲۷ سالگی خداحافظی میکنم. این Aging هم از اون بازی های جالب و گاهی ترسناک زندگی هست. از یک طرف به مسیری که اومدی نگاه میکنی و از طرف دیگه به مسیری که قراره طی کنی. این نگاه به عقب و جلو مخصوصا به “بهونه” سالروز تولد گاهی خوشحالت میکنه، گاهی به نظرت عجیب میاد، گاهی میترسونه تو رو و گاهی شاید ده ها حس دیگه.
    مثلا از این میترسی که نکنه اونی بشی که هیچوقت دوست نداشتی بشی یا آدم هایی که کنارت هستن یه روز میرسه که کنارت نباشن (صادقانه بگم من الان از اولی خیلی بیشتر از دومی میترسم. البته امیدوارم این ترس بیشتر محرکم باشه تا مشوشم).
    و اینکه تو این یکی دو سال اخیر فهمیدم State ها اگر نگم بیشتر لااقل به اندازه Stage ها برای زنده بودن و امیدوار بودن و مولد بودنم موثرن. یا به قول تو مثلا خوبه آدم به این بهونه های در کنار هم بودن بیشتر توجه کنه و قدرشون رو بدونه.
    البته که این حرف ها بهونه بود تا بگم: خوندن این دلنوشته کنار حس خوب اون عکست برام بسی لذتبخش بود.
    اگر اشتباه نکنم اولین دیدار حضوری مون هم نزدیک های تولدت بود (؟).
    دوست و دوستدار و دلتنگت؛ بهروز

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام بهروزجان
      چقدر خوشحال شدم از دیدن کامنتت. 🙂
      آره، فکر کنم همین طرفای اردیبهشت بود که اولین بار دیدیم همو.
      امیدوارم همونجور که گفتی این داستان سن و سال و فکر کردن بهش به قول خودت تو رو بیشتر به سمت تحرک ببره تا تشویش.
      مشتاقم بدونم چیکار میکنی بهروز؟ دانشگاه تموم شد؟
      هر وقت حوصله داشتی، یه خبر بده تا قرار بذاریم و بیای دفتر یه گپی بزنیم.
      باقی حرفها هم باشه برای قرار حضوری. 🙂
      مخلصم.

      1. بهروز ایمانی مهر

        حتما امین جان. به زودی تو همین هفته ها باهات قرار میذارم بعد مدت ها بشینیم و با هم گپ بزنیم. علی‌الحساب بهت بگم که دانشگاه و دفاع هم دیگه تو این یکی دو ماه باید تموم شه.

  12. محبوبه

    سلام امین آرامش
    چه شبها که من وقتی دخترکم را خواباندم خود با صدای کارنکن به خواب رفتم. هنوز یک هفته از زادروزت نگذشته پس تبریک من را هم بپذیر. اگه ممکنه با خانم های خانه داری صحبت کن که قبلا شاغل بودن الان شرایط اجازه نمیده که مثل قبل بیرون از منزل کار کنن و کسب و کار موفق جدیدی راه اندازی کردن. تا برای افرادی شبیه من راهگشای جدیدی باشه. مرسی.

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام محبوبه
      چقدر خوب که رادیو کارنکن برات این حس خوب رو داره. 🙂
      باید از دخترکت تشکر کرد که زودتر میخوابه و اجازه میده که مامانش به کارهاش برسه. یگانه ما که انگار با خواب دشمنی دیرین داره. 😉
      چشم. سعیم رو میکنم که قسمتهای بعدی کارنکن، تنوع مهمانها بیشتر باشه.
      ممنونم از حس خوب کامنتت.

  13. ساجده ممتازیان

    سلام امین عزیز
    تولدت خیلی مبارک
    مرسی بابت نوشتن این متن پربار فکورانه

    راستی من بالاخره رفتم سراغ وردپرس
    و نوشتن رو شروع کردم مجدد البته وبسایتم هنوز مثه یه خونه ی نیمه ساز کلی کار داره
    ممنون بابت راهنمایی های خیلی خوبت

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام ساجده
      مرسی بابت لطف و توجهت. 🙂
      چقدر خوب که سایت رو راه انداختی.
      مطلبت راج به MBTI رو دوست داشتم و منم همینطوری بهش نگاه میکنم. خصوصا اون قسمتی که آدم میدونه دیگران ویژگی‌های متفاوتی دارند برای من خیلی مفید بود. اینطوری آدم تازه میفهمه صرفا تفاوت داره با دیگران و خودش یا فرد مقابل برتر نیستن. صرفا داستانِ تفاوته.
      شاید برات جالب باشه که بدونی چندوقت پیش با آرسام هم یه گپی زدیم در مورد MBTI و دیدیم نقدها و نگرشمون به این تست مشترکه.
      خوشحالم که دوست اهل مطالعه‌ای مثل تو دارم.
      به پیش دختر. بیشتر بنویس.
      مخلصم

  14. علی پورجمالی

    سلام امین عزیز
    تولدت مبارک.دلم تنگ شده بود.مدتی بود که مطلبی نذاشته بودی.مرسی که مینویسی.

    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
  15. پریسا حسینی

    سلام امین جان
    تولدت مبارک??
    راستش من هم حدود یک ماه دیگر وارد ۲۸ سالگی میشوم. بیست و هفت سالگی برایم متفاوت بود. متفاوت از باقی سال های زندگیم. تو گویی پخته تر شدم. و زندگی برایم جدی‌تر شده. احتمالن به خاطر همان روپوش سفید است و اینکه میبینی چه قدر فرصت‌ها سریع می‌گذرند.
    به هر حال پست تو بهانه‌ای شد تا من هم کمی از ۲۷ سالگی بنویسم، متشکرم??

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام پریساجان
      خیلی ممنونم. 🙂
      چقدر خوب که این حس رو داری. آره، یاد اون سفیدپوشی کلا بازی رو عوض میکنه.
      مطمئنم اخبار بهتر و بهتری از جانبت میرسه.
      منتظر خوندن متنت هستم…

  16. صدیقه نظری

    امین جان
    تولدت مبارک 🙂

    داشتم فکر می‌کردم، من از جمله کسایی هستم که خوشحالم از به دنیا اومدنت و بسیار ممنونم ازت.

    امیدوارم سال‌های پیشِ رو دو چندان مملو از رشد یادگیری باشه برات امین آرامش عزیز.

    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
  17. md

    تیریک و شادباش بنده رو پذیرا باش آقای آرامش. این پستتون خیلی به دلم نشست و حکمت هایی که شمردین کاملا با مدل ذهنیم همراستاست. خدا دخترخانم های گلتون رو براتون حفظ کنه. امیدوارم من بعد نوشته هاتون زود زود بروز بشن.

    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
    1. نویسنده
      پست
  18. سامان عزیزی

    امین جان از خوندن نوشته ی ۳۱ سالگیت خیلی لذت بردم.
    فارغ از اینکه با حکمت هات موافق باشم یا نه(که اصلاً اهمیتی هم نداره.چون هر کدوم از ما باید حکمت زندگی خودمونو بسازیم و مدل کنیم و هی اصلاح کنیم تا زمان سفید پوشی مون).

    تولدت مبارک. خیلی هم دوست دارم.

    امروز نمیدونم چرا انقدر جاهای مختلف حرف زدم!. برم دنبال تمرین سکوتم 🙂

    ضمناً عکست هم خیلی قشنگه.آدم دلش میخواد بیاد حضوری بهت تبریک بگه:)

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      آقا، آقا. دمت گرم ساملن جان. منم کلی ذوق کردم با دیدن کامنتت. 🙂
      منم دوست دارم حسابی. 🙂
      لطفا این طرفا میای تمرین سکوت و این داستانها رو فراموش کن. 😉
      ضمنا من از همین تریبون آمادگی خودم رو برای قرار حضوری اعلام میکنم. سرت خلوت بود یه ندا بده قرار بذاریم.
      مخلصم

  19. سمیه معتمدی

    سلام اقای ارامش عزیز
    تولدت مبارک.پاینده شاد و سلامت باشی و امیدوارم چراغ این بلاگ همیشه روشن و راهگشا باشه

    1. نویسنده
      پست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *