۱
تا همین دو-سه سال پیش اصلا از این خبرها نبود. ۲۰ اسفند هم اراده میکردی، بلیط قبل عید برای زاهدان نصیبت میشد. اما در این سالهای اخیر داستان عوض شده. روزهای آخر بهمن هم خبری از بلیط قطار به زاهدان نبود و البته بلیط هواپیما هم گرانتر از حالت معمول بود. و این خبر خوبی است. خبری خوب برای مردم استانِ من که پذیرای مهمانان بیشتری خواهند بود که چرخ اقتصاد محلی را بیشتر خواهد چرخاند؛ و خبری خوب برای مسافران آن دیار چون تجارب نابی از این سفر نصیبشان خواهد شد که مانند ندارد.
و البته قبلا هم گفتهام که این حجم از مسافر بیشتر از اینکه مدیون تلاشهای گرانِ مدیران سهلتی باشد، مدیون ذوق بکپکرهای خوشقلبی است که حالا هرکدام رسانهای پرمخاطب دارند و مخاطبانی وفادار به آن آدم خوشقلب و خوشذوق.
نسبت استان سیستان و بلوچستان به ایران از جهتی شبیه نسبت ایران به کشورهای توسعهیافته است. از این جهت که مسافر سوئیسی و نروژی و آلمانی و آمریکایی از دیدن ایران و تفاوت آنچه رسانه میگوید در مقایسه با آنچه هست، همانقدر تعحب میکند که مسافر تهرانی و اصفهانی و تبریزی و شیرازی از دیدن استان من.
دلیل این حجم از شگفتی و اختلاف بین آنچه هست و آنچه پنداشته میشود، همان است که بالاتر گفتهام: رسانه. وقتی چگالی واژگانی مثل ترور و ناامنی و غیره در اخباری که از یک منطقه به گوش مخاطب میرسد زیاد باشد، در ناخودآگاه مخاطب، آن منطقه با آن واژگان همذات پنداشته میشود. و البته که واقعیت چیزی غیر از این است.
باز هم خدا پدر بکپکرها و رسانههای عصر جدید را بیامرزد.
بلوچستان به روایت یک مسافر دنیادیده
۲
زابل اوضاع خوبی ندارد. سالهاست خشکسالی گریبان سیستان را گرفته. امسال اوضاع بدتر هم بود. سالهای قبل دوستان افغانمان در حوالی نوروز آب را میفرستادند اینور و دلخوشکنیِ چندماههای برای مردم زابل وجود داشت. امسال خبری از آن هم نبود. داستان خشکی هامون که دیگر قدیمی شده و امیدی هم به بازگشتش نیست.
در جمعهای فامیل میشنیدم که طرف افغان گفته ما تعهد آب زاهدان را که نکردهایم، شما چرا آب را بجای فرستادن در هامونِ تشنه، میفرستید زاهدان؟ و کسی هم استدلال میکرد که این حجم آبی که به زاهدان میرود اگر به هامون میرفت، دریا دوباره دریا میشد و گله داشت از شستن حیاطهای مردم زاهدان با آب زابل.
محاسبات میزان تبخیر سطحی و حجم مرحوم هامون فکر نکنم تئوری او را تائید کند، اما این ذهنیت اصلا چیز خوبی نیست. و البته که شستن حیاط با آب هم فاجعه است.
تا کِی در این دیار با توصیه میخواهیم مشکلات را حل کنیم؟
چندسال دیگر باید بگذرد تا بفهمیم انسان بندۀ انگیزههایش است و وقتی انگیزهای برای کم مصرف کردن ندارد، اسراف خواهد کرد؟
چرا آبی که اینقدر گرانبهاست، ارزان فروخته میشود؟
۳
چقدر زشت که همچنان پیش از اظهارنظر در مورد صلاحیت یک مدیر، در مورد زابلی یا بلوچ بودن او حرف زده میشود. سالهاست هرجا در جمعهای فامیل چنین اظهارنظرهایی را میشنوم شروع به توضیح دادن میکنم و گهگاهی هم مورد استفبال قرار گرفته. البته مردم هم زیاد تقصیر ندارند. سالهاست بزرگان قوم در گوششان خواندهاند که شما بهترینید و هرکه همچون شما نیست جایش در قعر جهنم است و الخ.
بگذریم.
خلاصه که حسرت روزی را دارم که در این استان پیش از قبیلۀ یک مدیر سهلتی، در مورد صلاحیتش حرف بزنند.
۴
خانۀ ننه را باید طلا بگیریم. ما تنها نسلی بودیم در تاریخ این کشور که روزهای عیدمان هر سال در خانه ننه جمع میشدیم و عین ۱۵ روز عید را فوتبال بازی میکردیم در حیاط. صبح و بعدازظهر. آن هم با توپ دولایه.
قبلترهای ما امکاناتش را نداشتند و بعدترهای ما این جمعهای بزرگ را ندارند.
احتمالا برای فرزندان ما شبیه فیلمی تخیلی است که در این دو هفته ۷-۸ خانواده با هم زیر یک سقف زندگی میکردیم.
یک حبه قند رضا میرکریمی را خیلی دوست دارم. خیلی شبیه داستان ماست.
ننه گوشش ضعیف شده. سرفه هم میکند. اما هنوز هم کوه مهربانی است. عشق میکند از اینکه ما دورش جمع شدهایم.
چندسالی است قدمهایمان آنقدر بزرگ شده که در حیاط خانه ننه نمیشود فوتبال بازی کنیم. البته انصافا حالش را هم نداریم. امسال پانتومیم بازی کردیم، والیبال نشسته و یکقل-دوقل و هفتی که خبیث بود هم از بازیهای کودکی ما بود. و من هنوز هم نفهمیدم آن خندههای دورهمی و به کمک آن ابزاری که هفتش خبیث بود چرا منشوری بود؟
۵
زابل سه محصول سالم و سنتی دارد که بنظرم میتوانند جای کشاورزیِ نابودشده را بگیرند و شغل ایجاد کنند. هر سه بر پایه مواد خامی است که در همانجا تولید میشود و نیروی کار هم در تولید آنها متخصص و ارزان است.
یادم باشد روزی از ماجراهی بستهبندی و بازاریابی یکی از این محصولات در تهران بگویم. انصافا خوب هم فروش میرفت. اگر عمری باشد…
۶
در دید و بازدیدهای فامیلی یک موضوع خیلی آزاردهنده است. واقعا ناراحت میشوم وقتی میبینم حتی شوخیهای برخی همقطارانِ سالهای قبل همان شوخیهای ده سال پیش است. سالها بر جان آدمها گذشته، اما تغییر در شیوه نگاهشان به دنیا ایجاد نشده. و البته میشود حدس زد که به همین نسبت تغییرات کم، حرفهای کمی هم بینمان باقی مانده.
۷
و اما سوالی پرتکرار: چکار میکنی؟ حالا بیا و درستش کن. چطور توضیح بدهم که چکار میکنم؟ سادهترینش همان کمک به سایتها برای دیده شدن در گوگل است. که البته همان هم سخت است برای کسانی که در نظرشان اینترنت یعنی تلگرام.
فکر کنم جالبترین بخش هم برایشان این است که تا آخر تعطیلات در زاهدانم ولی تیمم در تهران کارشان را میکنند و من هم در جریان امور هستم.
خدا پدر تسکولو و تقویم گوگل را بیامرزد.
۸
آخرش این همه حرفی که خوردیم و نزدیم بلا میآورد سرمان. سوء هاضمهای، چیزی میگیریم. یکی از فواید این تعطیلات همین تحلیۀ حرفهای سیاسی بود.
۹
این متن را با همایون شجریان تمام کنیم. آخرین آهنگ همایون به نام نوروز که ساخته سهراب پورناظری است به تازگی منتشر شده. چقدر شنیدن صدای همایون لذت بخش است.
امیدوارم سالهای بعد فرزندان ما در ایرانی بهتر از امروز زندگی کنند و سهرابها آهنگهای شادی بسازند و همایونها در آن نوا سر دهند و یگانهها از این موسیقی حظ ببرند.
من به شخصه و در حد وسع کمم همه تلاشم را برای محقق شدن این آینده خواهم کرد. همایونها و سهرابها هم خواهند کرد. امیدوارم دیگران هم چنین کنند تا یگانهها در ایرانی بهتر از امروز زندگی کنند.
دانلود قطعه نوروز همایون شجریان
دیدگاه ها
تیم چی داری شیطون؟ ترورت نکنن؟
پست
🙂
چه متن خوبی. چرخ باستانی میزنی تو ولایت پیش ما نمیای؟ ما بیام پیشت؟ در یک کشور بیطرف بیایم پیشمون؟! چه کنیم؟
پست
مخلصم آقامجتبی. 🙂
ایشاالله شما اومدی تهران یه سری بزن به ما. ما که از عهدۀ همون سر زدن به اهل فامیل هم برنمیایم در زاهدان.
سلام و وقت بخیر.من خدمت سربازی در دو راهی زابل-زاهدان که اصطلاحا میگفتن دشتک بودم.چه مردم نازی هستن این مردم سیستان.چقدر با معرفت.چقدر زحمت کش.هیچوقت خاطرات بودن در کنار این مردم نازنین رو فراموش نمیکنم.
سلام امین جان… ننه را حسابی بغل کن که نعمت بی بدیلی است. خیلی خیلی دلم خواست باز ننه باشد و جایی برای بی بهانه و بی تکلف دور هم بودن. و چقدر ذوق میکنم وقتی کسی در مورد راهی برای گردش اقتصاد بدون کشاورزی و به روش پایدار حرف میزند… آخ اگه بارون بزنه. خوب باشی همیشه
پست
به به
سلام بر نجمۀ مهربان 🙂
ننهها موجودات بسیار عجیبی هستن. کاش یه نفر داستان یکی از این ننهها رو بنویسه. من بارها به نوههایی که به لحاظ مکانی به ننه خودمون نزدیکتر هستن گفتم که این کار رو بکنن. میشه از زندگیهاشون یه فیلم درست و حسابی دربیارن.
آخ اگه بارون بزنه: امان از این امیرخانی. موقع خوندن «رهش» یه چیزایی به ذهنم رسیده و امیدوارم جمع و جورشون کنم و یه پست بنویسم در موردش.
از کامنت پرمهرت ممنونم نجمه جان.
سلام امین جان
امیدوارم در این سال برای تبدیل این دنیا به جای بهتری برای یگانه ها قدم های بیشتری برداری.
حرف هایی که نوشتی رو من بیشتر درکش میکنم چون این اتفاقات و نتایج آنها و تاثیرش بر زندگی مردم رو می بینم.
امیدوارم فرصت بشه همدیگر رو ببینیم.
پست
سلام بر علیرضای عزیز، همولایتی خوشفکرم
ممنونم از لطف و آرزوی خوبت. 🙂
یه ایمیل بهت زدم. چک کن.