نمیدانم چرا ما آدمها اینقدر با مرگ عجیب و غریب برخورد میکنیم. مثل این است که شما برای اولین بار تلویزیون را به عنوان اختراع بشر ببینی و مبهوت تصاویر متحرکش شوی و بعد از اینکه این دستگاه خاموش هم میشود، تعجب کنی.
البته شما قطعا از خاموش شدن تلویزیون تعحب نخواهی کرد، چون خواهی پذیرفت که “این دستگاه خاموش هم میشود.” مخصوصا مثالِ خاموشی تلویزیون را زدم، طبیعتا تکرار خاموش شدن برای تلویزیون بسیار بیشتر از مرگ برای زندگی آدمی است و فکر میکنم همین نادر بودن این واقعه ی طبیعی باعث شده ما اینقدر با آن عجیب و غریب برخورد کنیم. حال اینکه وقتی یک واقعه طبیعی است، چه یک بار اتفاق بیفتد، چه صدها هزاربار، این از کم فهمی ماست که با آن بصورت یک واقعه غیرطبیعی برخورد کنیم و پیش از وقوع آن برای خودمان فکری به حالش نمی کنیم و پس از وقوعش برای اطرافیانمان هم با آن مثل یک واقعه غیرطبیعی برخورد می کنیم.
بهانه نوشتن این مطلب، چیزهایی بود که در مورد لغو مراسم عروسی یکی از اهل فامیل شنیدم. از قرار معلوم مادربزرگ عروس خانم، سه ماه قبل مرگ (این واقعه طبیعی) برایش اتفاق افتاده. بعد اهل فامیل گفته اند، ما در مراسم شرکت نمی کنیم، مادرمان تازه فوت کرده، حداقل باید چند ماه دیگر بگذرد. بنظر من واقعا خنده دار است. خب آن مرحوم رفته. نوبت شما و ما هم میرسد، اینکه اتفاق عجیبی نیست که اینقدر داستان را کِش میدهیم.
فکر کنم نوشته های اینجا، شما را مجاب کرده باشد که من آدم بی احساسی نیستم و از قضا دلم هم برای نبود فیزیکی پدر مرحومم زیاد میگیرد (یک چیزهایی هم در همین مورد با عنوان رفیق روزهای دور و بابا نوشته ام). اما این داستان شروع نشدن زندگی مشترک دو نفر بخاطر مرگ یک نفر دیگر را (که مطمئنم ربطی به عواطف ندارد و صرفا یک سری رسوم مسخره پشتش است) اصلا درک نمیکنم.
البته بماند که بنظرم گرفتن مراسم عروسی به این شیوه ای که مرسوم است هم واقعا خنده دار است. این همه سخت گرفتن ها و فیلم بازی کردن ها و دلخوری های غیرقابل اجتناب هم تنها از مایی بر می آید که بخاطر فوت سه ماه قبل یک نفر، نمی گذاریم دو نفر دیگر زندگی مشترکشان را شروع کنند.
حالا که خوب نگاه میکنم، چندان هم این برخوردها غیرطبیعی نیست، از ما مردمان، چنین رفتارهایی اگر سر نزند طبیعی نیست.
دیدگاه ها
امین جان. تکه کلام این متن ات «طبیعی» بودن بود. میدانی. به نظرم رسید یکی از کلماتی که احتمالا خیلی پدیده ها را بشود با آن توصیف کرد، همین طبیعی بودن باشد. از پدیده های اجتماعی، تا سیاسی و اقتصادی و تا همین مرگ.
اتفاقا من هم در این مورد خیلی شبیه تو فکر میکنم.
یعنی از مرگ عزیزان خیلی ناراحت میشوم. اما فکر میکنم زندگی نکردن امروز ما به بهانهی مرگ از دست رفتگان، نوعی حماقت باشند.
بین خودمان بماند (شاید بعدا جایی گفتم. شاید هم نه!) یکی از نکات مورد علاقهی من این است که در روز ترحیمم همه لباس زرد بپوشند. زرد قناری. تصورش را بکن مسجد چقدر شاد و زیبا خواهد شد… البته انشاالله بعد از هزار سال :))
پست
جالب میشه ها، همه زردِ قناری 🙂
هزار سال خیلیه ها، من که حوصلشو ندارم. 🙂