آرشیو برچسب ها: بابا

داغِ پدر سخت است، خیلی سخت…

چند روزی از واقعه تلخ ساختمان پلاسکو گذشته. باورش خیلی سخت است که دیگر آن ساختمان نیست. متاسفانه روزهای ناخوشی در انتظار کسبه آن ساختمان و کسانی که آنجا کار میکردند هست. در کنار اینها به نظرم یک داغ است که تحملش از بقیه سخت تر است، داغی که تحمل سنگینی اش فرای طاقت داغداران …

پدر، گلوله، پسر

فکر نکنم هیچ حیوانی اینگونه به جان همنوعانش بیفتد. وقتی خودت کودکی در خانه داشته باشی و این صحنه ها را ببینی، جاری شدن اشکت هم اتفاق عجیبی نیست. خودت حتی تاب دیدن سرفه های شبانه فرزندت را هم نداری و از اعماق وجودت آرزو میکنی کاش راهی بود که تمامی این دردها را تو …

بابا

دیشب خواب دیدم بابایم زنده شده، انگار به دلیلی فهمیده بودیم این مدت هم داشته زیر خاک نفس میکشیده و تازه متوجه شدیم و بیرونش آوردیم. حالش خیلی خوب بود، دیگر صورتش چروک نبود، مثل وقتی نبود که یک سال و نیم پیش تحویل خاکش دادیم. آن سلولهای نامردی که اضافه رشد کردند، کمتر از …

رفیق روزهای دور

پیش نوشت: این مطلب اواخر سال ۹۴ نوشته شده است. اصل مطلب: وقتی فهمیدم خدا نعمتِ فرزند را به ما خواهد داد، تو ایران نبودی؛ رفته بودی کربلا، برای زیارت. دو روز بعد، که در راه برگشت بودی، تلفنی با هم حرف زدیم. گفتم: خبری خوشی برایت دارم؛ چند ماه بعد، کسی می آید که …