جمعهها روز خانواده است. روز گشت و گذار در طبیعت. روزِ دویدنهای یگانه در فضای آزاد. خوشحالم که در هفتههای گذشته، معدود جمعههایی را در خانه بودهایم. در یکی از همین روزهای خانواده (در مهرماه ۹۶)، سفری یک روزه به کاشان داشتیم. در لیستِ خوبیهای تهران، همیشه از نزدیکی آن به جاذبههای طبیعی و گردشگری …
عکسها و خاطره ها
یادم باشد روزی داستان کارنکن خودم را بنویسم. از برق چشمهایم بنویسم وقتی کار نمیکنم، از ذوقِ آموختن، از شعفِ آموزاندن. باید از چیزهایی که از آنها گذشتم هم بنویسم. باید از دکل نفت بنویسم. باید از دکتر شدن بنویسم. از کمپرسور و نیروگاه هم باید بنویسم. یادم باشد روزی داستان کارنکن خودم را بنویسم… مطالب مرتبط …
حدودا یک سال از این روزها گذشته. بیشتر از همه یاد یقلوی میافتم و لبخند بر لبانم مینشیند. در این مدت دیدم چگونه سقف خواستههای آدمها تغییر میکند. این سی و چند روز انگار در یک دنیای دیگر بودیم. روزهای عجیبی بود. یادش بخیر.
عکس، مربوط به فروردین ۹۲ و ساحلِ زیبای بندر چابهار است. یعنی به یک چشم برهم زدن، چهار سال از آن روزها گذشته. یعنی از آن موقع چهار سال به آخرِ بازی نزدیکتر شدهام. در این سالها خیلی چیزها عوض شده. خیلی چیزها… دلم برای آرامش دریا تنگ شده، برای نشستن کنار ساحل و خیره شدن …
ساعت حوالی ۹ شبِ ششمِ تیرِ ۸۷ بود. امتحاناتمان را داده بودیم و یحتمل پروژه ای، چیزی باید تحویل میداده ایم که بعدش مانده بودیم خوابگاه. نیما پیشنهاد داد برویم کوه! اولش فکر کردیم شوخی میکند، ولی بعد که از تجربه قبلیش در کوهنوردی شبانه گفت، فهمیدیم داستان جدی است. ساعت ۱۱ شب بود که جمشیدیه …
عکس مربوط به اردیبهشت ۹۳ است، برای انجام ماموریت رفته بودیم. چاه نفت مربوطه کنار کارون بود و زمانهای استراحت می آمدیم کنار کارون. البته من نیروی واحد عملیات نبودم، نخواستم باشم، یعنی شرایطم با وضعیت تاهل اجازه نمیداد. شرکت ما اصطلاحا یک Service Company بود و بسته به نیازِ چاه، نیروهای عملیات باید اعزام میشدند، …
اردیبهشت ۸۶ بود، تازه ترم دوم بودم. قرار بود اولین دوره نمایشگاه “شهرمن، فرهنگ من” به مناسبت هفته خوابگاه ها در دانشگاه برگزار شود. در آن نمایشگاه هر استانی یک غرفه داشت و قرار بود در مدت برگزاری نمایشگاه (یک هفته بود اگر اشتباه نکنم) فرهنگ استانش را معرفی کند. بعد از اینکه متوجه این …
عکس مربوط به بهمن ۸۸ است، صبح زود از خوابگاه زدیم بیرون و سه تایی از گلاب دره مسیرمان را شروع کردیم. سپهر راه بلدمان بود، تا پناهگاه کلکچال رفتیم و از جمشیدیه برگشتیم پایین. آن فردِ سمتِ چپ تصویر منم، عکاس این عکس هم سپهر است، از اولش هم معلوم بود که سپهر به …