چندهفتهای است اینجا مطلبی منتشر نکردهام. این در چند هفته اتفاقات بسیاری افتاده. یکی از قشنگترین اتفاقات، سراغ گرفتن دوستان از همین بهروز نشدن اینجاست. در این دنیای شلوغ و پر از عجله، اینکه دوستانی به فکرت هستند و سراغت را میگیرند قطعا اتفاق بسیار خوبی است. باشد که قدرش را بدانم.
یک پروژۀ اسبابکشی داشتهایم در این چند هفته، خانهمان را جابجا کردیم. کار مشمئزکنندهای است اسبابکشی، اصلا دوستش ندارم.
چند سفر کاری و پروژههای جالب و جدید بود که به وقتش بیشتر از آنها خواهم گفت.
در ستایش سیستمها
اوایل دهه ۸۰، یعنی بیشتر از ۱۵ سال پیش، در یک اردوی دانشآموزی رفته بودیم یزد. یادم هست آن زمان هم شیرینیفروشی حاج خلیفه علی رهبر غلغله بود. آن زمان هم شما برای خرید باید کاغذی برمیداشتی و از روی لیست تعدادی که از هر مدل شیرینی میخواستی را علامت میزدی و کاغذ علامت زده شده را تحویل مسئول مربوطه میدادی و باقی فرایندهای مربوطه را برای پرداخت و تحویل طی میکردی.
این قضیه از آن سالها یادم نمانده بود. تا اینکه امسال مجددا برای یک سفر یک روزه رفته بودم یزد. و البته مگر میشود یزد بروی و نروی قطاب و باقلو و لوز بخری؟
این فرایندها نظرم را جلب کرد. یاد همان اوایل ۸۰ افتادم و اینکه آن موقع هم همین سیستم بر آن شیرینی فروشی حاکم بود. فکر کنم عمر این شیرینی فروشی دارد به مرز ۱۰۰ سال میرسد. نوش جانشان با این کیفیت و این سیستم. (قبلا هم در مورد یزد، اینجا نوشته بودم)
دوستانی را برای بازدید برده بودم مرکز پردازش سفارشات دیجیکالا. اولین موردی که در این مرکز توجهم را جلب کرد، فرایندهای تعریف شده و سیستم دقیق حاکم بر آنجا بود. بعدها در وصف آنجا میگفتم: اینقدر فرایندها دقیق و منظم بود که انگار از خاک ایران خارج شده بودیم!
مگر میتوان بدون داشتن این سیستم، رشد سالیانه حدود ۱۰۰ درصدی را برای دیجیکالا متصور بود؟
خلاصه که زندهباید سیستمها. کاش در سال جدید در همه امور بیشتر حواسمان باشد که تا میتوانیم سیستم بسازیم و فرایندها را تعریف کنیم.
از آموزش چه خبر؟
قبلا هم از علاقهام به معلمی گفتهام. بعد از یک شروع و افول شدید (که احتمالا متوجهاش شدهاید) چند وقتی است سراغ آموزش نرفتهام. اما چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند.
وبلاگنویسی مرا به جاهای بسیار خوبی رسانده. این چند وقت که اینجا سوت و کور بود در حال سر و شکل دادن به کسب و کارمان در حوزه بازاریابی محتوایی بودیم. در همین زمان کم اتفاقات بسیار خوبی افتاده و مطمئنم اتفاقات بسیار خوب دیگری هم در ماههای آینده خواهد افتاد.
از کارنکن چه خبر؟
همین الان دو قسمتِ ضبط شده رادیو کارنکن دارم که به زودی منتشر میشود. اگر عمری باشد در سال ۹۷ بیشتر از کارنکن خواهم گفت. هم رادیو کارنکن و هم یک سری مسائل مرتبط.
این چندخط پراکنده را نوشتم تا دستم دوباره گرم شود به نوشتن. در روزهای آینده بیشتر خواهم نوشت. همین الان ۸۲ تا درفت دارم که باید یکی-یکی بروم سراغشان.
سال نویتان هم مبارک. ۹۷ پرتلاشی داشته باشید.
دیدگاه ها
اول که سال نو رو خیلی بهت تبریک میگم.
یه خسته نباشید برای اسباب کشی طاقت فرسا!
به قول آقا وحید هم که خوش برگشتی
سوالی که میمونه ۸۲ تا درفت؟
هشتاد و دوتااااااا؟ داریم؟
پست
مخلصم سیناجان. سال نو شما هم مبارک. 🙂
کم کم میرم سراغ این درفتها و پدرشون رو درمیارم. :))
ارادتمند 🙂
ایشالا :))
سلام آقای آرامش
خوشحالم که با رضایت از روند رشد خودتون صحبت میکنید. برامون از تجربههای کار نکردن خودتون بیشتر بنویسید.
در ضمن عیدتون هم مبارک.
پست
سلام فاطمه عزیز
منم خوشحالم که ماههاست کامنتهای تو رو میبینم و این رو بدون که دیدن کامنتهات واقعا لبخند به لبم مینشونه.
چشم. بیشتر خواهم گفت…
امین جان
خوش برگشتی
این شوقی که از خواندن نوشته ات به دست می آورم یعنی اینکه خبرهای خوبی در این سال خواهم شنید.
مجددا سال نو مبارک.
پست
ممنونم وحید مهربون. 🙂
سلام. اتفاقا چند وقت پیش به کسی می گفتم آقای آرامش دیگه خیلی وقته نیست. من کار نکن های شما رو دوست دارم. هر چند بعضی هاش باعث حسرت من میشه ولی با این وجود دوست دارم.
پست
سلام سعیده
حس بسیار خوبیه که دوستی چون تو به یادم بوده. 🙂
امیدوارم این حسرت باعث بشه خودت هم در مسیر کارنکن قدم برداری.
میگن تغییر وقتی اتفاق میفته که «درد تحمل وضعیت موجود» بیشتر از «درد تغییر» بشه. (و کی گفته که تغییر درد نداره؟ امان از دست این واعظان موفقیت، امان)
امیدوارم کارنکن باعث بشه عصبهای دردسنج در ناحیه وضعیت موجودت بیشتر فعال بشه. 😉
سلااام امین جان اول اینکه سال نو مبارک باشه و آرزومندم سال خوبی برای خودت بسازی منم خیلی دلتنگت بودم و زیاد سر زدم و دیدم نیستی خبر نگرفتم اما گفتم شاید دلت نخواد مزاحم خلوتت شم پس من و دوستان شبیه منم به اون لیست آدمایی که تو این دنیای شلوغ به یادت بودن اضافه کن. دوم اینکه امین آرامش خونمون کم شده زودتر بیا و شروع کن و سوم و آخر اینکه من اردیبهشت سرباز میشم تا اون موقع حداقل یکی از رادیو ها رو منتشر کن بشنویم
پست
به به
سلام بر داوود عزیز
از لطفت ممنونم، لطفا خودت لبخندم موقع خوندن کامنتت رو تصور کن. 🙂
چشم. حتما منتشر میکنم. باید بدم بچه ها زحمت ادیت نهایی رو بکشن.
مخلصم.
بعضی افراد هستند که پس از دورانی طولانی از سکوت و ناپدید شدنشان، وقتی نمایان می شوند، می گویند: دوران بدی بود. بدبخت شدم. کارا اصلاً خوب پیش نمی رفت.
اما تو تا حالا دوبار غیبت داشتی (حداقل من دوبارش یادمه) و هر بار پس از برگشتت خبرای خوبی در مشت داشتی.
باقی و پایدار باشی انشالله.
پست
سلام محسن جان
دلم تنگ شده بود برای خوندن این کامنتها و چقدر خوشحالم که اولین کامنت این پست برای تو بود.
مرسی از حس خوبی که فرستادی به سمتم. 🙂