پیش نوشت
چندوقت پیش زیر یکی از مطالب آقامعلم در پاسخ به کامنت یکی از دوستان عزیزم (علی کریمی) چیزی نوشتم، گفتم بد نیست اینجا هم باشد. البته جواب به علی عزیز صرفا بهانه ای برای نوشتن این حرفها بود و نه چیز دیگر. اصل آن کامنت هم از اینجا قابل دسترسیی است.
اصل مطلب
علی جان
من هم یک تجربه مشابه با تجربه تو و از قضا توی خوابگاه داشته ام. آن تجربه و یک سری چیزهای دیگر مرا به یک مدلی راجع به روابط با آدمها رسانده.
فکر میکنم اتفاقا این که “پایه دوستی روی منفعت بنا نهاده شده” یک امر بسیار طبیعی است و اگر غیر از این بود باید تعجب میکردیم. البته این منفعت لزومی ندارد که فقط معادل مالی داشته باشد، من حاضرم کلی پول خرج کنم تا لذت خوردن یک چای دونفره با دوستم را داشته باشم. اینجا هم من دارم به منفعتِ خودم فکر میکنم و بنظرم اصلا هم بار منفی ندارد این منفعت نگری.
با این طرز نگاه، من هیچ وقت برای کسی که برایم منفعت نداشته باشد وقت و انرژی نمیگذارم، البته اینجا هم منظورم فقط منفعت مادی نیست. هستند کسانی که من از اینکه برایشان کاری بکنم، حس خوبی در درونم خواهم داشت، این حسِ خوب، همان منفعت من و دلیل من برای انجام آن کار است. خب حالا وقتی موقع انجام دادن کاری (هر چند کوچک) برای کسی همین حس خوب هم در من نباشد، چه دلیلی دارد آن کار را انجام دهم؟ مگر من وقت و انرژیم را از سر راه آورده ام؟
با این طرز نگاه، بنظرم توقع داشتن از دیگران هم دیگر تقریبا بی معنی است. من آن کار را بخاطر خودم انجام میدهم و کاری را که بخاطر خودم انجام میدهم، دیگر معنی ندارد که توقع تلافی از جانب طرف مقابل هم داشته باشم.
همین داستان را به گِلِه گذاری در روابط هم میشود تعمیم داد. در شهر ما (زاهدان) روابط بین فامیلی و شب نشینیها بسیار زیاد است و بالطبع گله گذاری هایی از جنس «اونا نیومدن خونه ما، مام نمیریم»، «نریم عروسی بچشون، چون نیومدن عروسی بچمون» و چیزهای خنده داری از این جنس زیاد است، این هم به نظرم بی معنی است. ما یا خاطر کسی را میخواهیم که در این صورت لزومی ندارد که در آن رابطه حساب کشی کنیم، یا برایمان مهم نیستند که آن وقت هم گله گذاری بی معنی است.
وقتی مثلا من دلم بخواهد فلان فامیلم را ببینم و این خواستن از جنس دوست داشتن باشد، دیگر چه اهمیتی دارد که من به خانه او بروم یا او بیاید، این میشود که مثلا در ده دفعه اخیر که من و دوستم پشت تلفن احوال هم را پرسیده ایم، نه دفعه اش را من زنگ زده ام، ممکن است زمانی هم برعکس شود، هیچ کداممان هم به فکر حساب و کتاب نیستیم و اصلا گله گذاری در روابطی از جنس دوست داشتن بی معنی است.
به نظرم با همین عینک میشود به روابط زوجین هم نگاه کرد. فکر کنم برای برقراری یک رابطه پایدار که در مجموع بیش از آنکه از اعضای رابطه انرژی بگیرد به آنها انرژی بدهد، باید “رابطه بر مبنای منفعت طلبی باشد”.
واقعا اگر یک رابطه بیش از آنکه به طرفین انرژی بدهد از آنها انرژی بگیرد چه لزومی دارد که ادامه پیدا کند؟ مگر هدف از این رابطه این نبوده که حال طرفین رابطه بهتر شود، پس چه دلیلی برای حفظ آن وجود دارد وقتی وضعیت موجود با هدف اولیه مطابقت ندارد؟
البته در طول تاریخ این رابطه طور دیگری تعریف شده، برای پایدار کردن آن هم به روشهای دیگری متوسل شده اند. یکی از روشها این بوده که در این رابطه باید یکی از اعضا به شدت به دیگری وابسته (مالی) باشد تا خروج از این رابطه برایش صرفه نداشته باشد. این نوع تعریف هم به دلیل نفعی بوده که متولیان ارائه این تعریف برای خودشان قائل بوده اند (مردان). ولی خب حواسشان نبوده که نارضایتی طرف مقابل، حتما در درازمدت در رضایت خودشان هم تاثیر خواهد داشت.
من اگر به زور عرفِ موجود در جامعه و ترس همسرم از طلاق یا با هر روش دیگری او را برخلاف میل قلبیش در این رابطه نگه دارم، قتل مرتکب شده ام. من کیفیت را از لحظاتِ زندگی او گرفته ام. مگر قتل فقط خاموش کردن تلمبه درون سینه همسرم است؟ با این نگاه فکر کنم، ما در نسل گذشته ی مردان، قاتلین زیادی را می بینیم که اتفاقا از این قتلشان به عناوین قشنگی یاد می کنند. چه بسیار زنانی که میتوانستند ارزشهای زیادی برای جامعه خلق کنند و “زندگانی”شان درون روابط ازدواج به قتل رسید. حاصل هم یک “زنده مانی” اجباری شد.
فکر کنم این طرز نگاه به بهبود کیفیت روابط خواهد انجامید (آنهایی که واقعا ارزش پابرجا ماندن دارند)، وقتی من سعیم بر این باشد که واقعا منفعتی برای طرف مقابلم (از جنس ابزار محبت، گوش دادن و …) ایجاد کنم، آن رابطه نیز بهتر خواهد شد.
در نبود این نگاه، روشهای عجیب و غریبی برای پایدار کردن این رابطه پیشنهاد شده، مثلا اضافه کردن دو رابطه دیگر (رابطه پدر-فرزند و مادر-فرزند) برای بهبود رابطه زوجین، مثل این میماند که شما بخش فروشت ایراد دارد، میروی یک مهندس خوب برای بخش تولیدت می آوری، خب هرچقدر هم این خوب باشد و تاثیر روی فروش بگذارد (که واقعا خواهد گذاشت) شما باید بروی با مدیر فروشت حرف بزنی و مشکلات فروشت را حل کنی.
خروجی این طرز نگاه هم بحرانهای عجیبی میشود که امروز در جامعه شاهدیم، مثلا بحران مهریه و زندانیان مهریه. نمی توانم تصور کنم یک دختر مستقلی وجود داشته باشد که در درونش راضی باشد که همسرش تنها بخاطر مهریه بالا در کنارش مانده. مثل این میماند که شما به زور یک چک سفیدامضا یکی از پرسنلت را در مجموعه نگه داری، خب مسلم است که نه او راضی است و نه قدم موثری در جهت رضایت شما برخواهد داشت. بعد هم که او خواست برود دنبال زندگیش، چکش را بگذاری اجرا!
خب مگر قرار نبوده که این رابطه برای بهبود کیفیت زندگی آدمها شروع شود، پس این همه گروکشی دیگر چه معنی دارد؟ رابطه ای که به نیت بهبود کیفیت زندگی طرفین آغاز شده، هروقت واقعیت موجودش با هدفِ اولیه ی تشکیل آن مطابق نبود، طبیعی است که باید قطع شود. دیگر این همه دعوا و اصرار بر به زور نگه داشتن طرف مقابل در رابطه برای چیست؟
ممکن است گفته شود که با این نگاه و بدون وجود هزینه های سنگین برای خروج از رابطه، زندگیها بیشتر از هم میپاشد، خب در جواب این اشکال هم باید گفت، ما اینجا با دو دسته رابطه طرفیم:
۱- یک سری رابطه هست که فقط به زور همین مهریه برجا مانده که همان بهتر که در نبود مهریه از هم بپاشد، چون این دو آدم (بعد از یک دوره گذار) در نبود این رابطه برای خودشان و جامعه مفیدترند.
۲- یک سری روابط هم به دلیل منفعتی که برای طرفین دارد پابرجا مانده نه به دلیل ترس از مهریه، در این حالت هم وجود مهریه کمکی به این رابطه نخواهد کرد.
ممکن است گفته شود یک سری رابطه هم هست که یک طرف در نبود مهریه با یک مشاجره کوچک تصمیم بر خروج از این رابطه میگیرد، خب واقعا اگر کسی با یک مشاجره تصمیم به خروج از یک رابطه میگیرد، هنوز خیلی زود است که ازدواج کند و زندگی نکردن با چنین آدمی (که نمی فهمد تعارض طبیعی است و برای سنجش کیفیت یک رابطه باید یک دوره زمانی را در نظر گرفت و نه یک ساعت یا یک روز را) یک اشتباه بزرگ است و بهتر است چنین رابطه ای اصلا وجود نداشته باشد.
دیدگاه ها
بسیار عالی
“بنظرم توقع داشتن از دیگران هم دیگر تقریبا بی معنی است. من آن کار را بخاطر خودم انجام میدهم و کاری را که بخاطر خودم انجام میدهم، دیگر معنی ندارد که توقع تلافی از جانب طرف مقابل هم داشته باشم.”
این تیکه رو دوست داشتم و بله مرتبط هست با نوشته من 🙂
http://vrgl.ir/RW0Ka
پست
مرسی که نوشتی پرستو و ممنون بابت مطلب خوبت هم. 🙂
سلام امین عزیز
بعد از خوندن این مطلب، موردی که اخیراً در جامعه شاهدش هستم برام تداعی شد و اون قائل شدن حق طلاق برای زن در ازدواج.
چون در فامیل و محل کار دختران جوان دور و برم زیاد هستند، چند وقتیه می بینم که این موضوع به نوعی باب شده و زنان جامعه من در بدو چشیدن طعم ازدواج، بدنبال راه بدست آوردن آزادی از بند اسارت احتمالیشون هستند. جالبه که من درخواست این حق را حتی در افرادی دیدم که سالهای سال دوست عاطفی هم بودند و ازدواج غیرسنتی در پیش داشتند و با خودم فکر کردم که حتی ابراز اون همه شور و عشق و عواطف و قولها، امروزه نمیتونه دلیل محکم و مدرکی مطمئن برای یک زندگی با دوام باشه.
نگاه من به این قضیه نه تنها منفی نیست بلکه مثبت هم هست، نه اینکه من یک فمینیست هستم، بلکه با دلایلی که مرتبط با نوشته توست اما از زاویه ی دیگر اون رو توضیح خواهم داد. (من مهریه و حق طلاق رو معادل هم قرار دادم و این توضیحات رو نوشتم.)
بعد از مُد شدن اخیر گرفتن حق طلاق از طرف زنان، از چند نفر از دوستان مذکر اهل فکر، این سوال رو پرسیدم که اگر شما با خانمی که از هر لحاظ مدنظرشماست به توافق نسبی برای ازدواج برسید و در مرحله نهایی ایشان حق طلاق را از شما مطالبه کنند، چه خواهید کرد؟
واکنش جالبی بود: تعجب، تشویش، نگرانی، فرصت برای فکر کردن و …
بارها خودم از نگاه یک مرد به این سوال پاسخ دادم و اون اینکه من اگر در اون موقعیت بودم حتماً این حق را برای همسرم قائل می شدم، چرا باید کسی را که بودن با من را نمی خواهد مجبور به چنین کاری کنم؟
در راستای هم عقیده بودن با تو و با توجه به مدل ذهنی من، امروز ازدواج مگر چیزی به جز تجربه یک همدلی و رد و بدل شدن احساس خوب و شکل دادن به معنویات فردی ما چیزی دیگریست؟ بخصوص که در این عصر مردان و زنان ما اکثراً از استقلال مالی و فکری نسبی برخوردارند. پس اگر ما نتوانیم در کنار هم بعنوان نزدیک ترین دو فردی که با هم نفس می کشند، حال خوب را تجربه کنیم ، این رابطه چه تفاوتی با سایر روابط روزمره ما خواهد داشت. زمانیکه زوجی در کنار هم راضی، مسرور و با انگیزه نباشند پس ادامه این رابطه با ابزارهای قدرتمند در جامعه ما (مهریه و حق طلاق) چه عایدی معنوی برای طرفین خواهد داشت؟
به عقیده من این رابطه ی بیمارِ بی محتوا و احتمالاً آزاردهنده و آسیب زننده هر چه زودتر و بدون هیچ مانعی باید خاتمه پیدا کند.
پست
سلام سارا جان
نظراتمون در این مورد خیلی به هم نزدیکه. این جملت رو دوست داشتم:
“امروز ازدواج مگر چیزی به جز تجربه یک همدلی و رد و بدل شدن احساس خوب و شکل دادن به معنویات فردی ما چیزی دیگریست؟” واقعا مگه چیز دیگه ای باید باشه؟
سارا در این مورد (اگر عمری باقی باشه) حداقل دو مطلب دیگه توی ذهنم دارم که بنویسم و اگر اجازه بدی بحث بیشتر رو توی پست های مجزا ادامه بدم…
ممنونم که اینقد وقت گذاشتی و نظرت رو برام نوشتی.
این چیزی که شما میگید زمانی میسر خ اهد بود که دو نفر مزد و زن در شرایط یکسان فکری استقلال مالی و …. باشند باهم زندگیرو جلو ببرند و حق و سهم مساوی در ایجاد زندگی داشته باشند.
یه مثال میزنم یه اقایی با یه دختر از خانواده با اوضاع مالی نسبتا ضعیف ازدواج میکند. پس از چند سال زندگی به مدد زحمتای مرد و کار کردن سخت زندگی تشکیل و خانوم به دانشگاه میره و بدور از دغدغه مالی رشد میکنه و حتی از همسرش جلوتر میزنه چون خیلی موانع رو تداره از جمله دغدغه مالی…. حمایت مرد باعث رشد خانوم میشه….بعد چند سال خانوم میشه ۲۹ سالش مثلا الان فارغ التحصیل شده و یه سری مهارت ….مصغول به کار میشه شاید بخاطر توانایی هاش رشد کنه ….حالا به جایی میرسه که دیگه اون مرد از نظرش هم سطحش نیست. حالا خودش استقلال مالی داره و حس میکنه که از یکی که هم فکر تره باهاش خوشش میاد….درخواست طلاق می کنه تا ازدواج جدید کنه…..خالا سوال اینجاست. با این اتفاق مرد متلاشی نمیشه زندگیش و تمام تلاش هاش به باد نمیره؟؟؟؟؟؟؟؟
انگار مامور بوده چند سال تا یه ادم رو بزرگ کنه….حالا قبول داریم که خب بی بهره هم نموده …..اما در اخر کار کی متضرر خواهد بود و نابود میشع؟؟؟؟؟
اون آدم چه بهتر که بره
بنظرم مشکل رو اشتباه تشخیص دادید ، اگه متلاشی شه مشکلش در عزت نفسه و شناخت نادرست
در هر صورت راه حل جداییه نه طرح نقشه برای نگه داشتن
رابطه موفق آزادی توشه
سلام آقا امین آرامش عزیز
با وبلاگتون از طریق سایت روزنوشته های استاد آشنا شدم.
خیلی پسندیدم. هم قسمت خلاصه ها رو هم باقی مطالب رو
خواستم فقط اینجا ازت تشکر کنم خصوصا راجع به این مطلب و تقسیم بندی ها که خیلی عالی بود
پست
سلام محمود جان
واقعا خوشحالم که مطالب و اون خلاصه ها مورد توجهت قرار گرفته و چه کار خوبی کردی که نظرت رو برام نوشتی.
اگر عمری باشه این مطلب در مورد روابط ادامه خواهد داشت.
بازم ممنونم از لطفی که بهم داشتی.