“دختر” را دیدم. فیلم به نظرم به اندازه دو کار دیگری که از میرکریمی دیده ام دوست داشتنی است. (“خیلی دور خیلی نزدیک” و “یه حبه قند”)
فیلم “دختر” شعار نمیدهد، یک نکته کوچکِ قابل اجرا را به ما یاد میدهد. قطعا زیر پوست شهر مسائل دیگری هم هست، اما فیلم به سراغ پدر و دخترها رفته، دو فرد از دو نسل مختلف که اگر با هم “حرف بزنند” خیلی از مشکلاتشان حل خواهد شد. عشق پنهانی درون قلبهای هر دو نفر هست که باید بواسطه برقراری گفتگو، مجال بیشتری برای مطرح شدن پیدا کند.
روایت و ریتم فیلم را دوست داشتم، بازی ها و بخصوص بازیهای بدون دیالوگ فرهاد اصلانی خیلی خوب بودند.
یک سکانس از فیلم مرا خیلی متاثر کرد. آنجا که فریبا از تنهاییش در این سالها میگوید و در مقابل برادر از کوره درمیرود. دلم برای فریبا گرفت. چقدر از این فریباها در دوران حاضر داشته ایم و داریم که بخاطر نگاه متفاوت به دنیا از محبت خانواده شان محروم شدند.
دیدن دختر را از دست ندهید.