و البته از لذات بزرگ این روزهایم، گفتوگو با یگانه است.
یگانۀ ۳٫۵ ساله، این روزها، سرشار از سوال است و من هم مشتاقِ پاسخ دادن به این سوالها و گفتگو با یگانه. فکر کنم برای دانستنِ چیزهای جدید، من از خودش مشتاقترم. لذتی بسیار نصیبم میشود وقتی سوالی را از من میپرسد و این فرصت مهیا میشود که با هم در مورد سوالش گفتگو کنیم.
گاهی هم او سوالی نمیپرسد و من از او اجازه میگیرم تا چیزی را برایش توضیح بدهم. وقتی در جواب این سوالم که «میخواهی بدانی فلان چیز چیست؟» جواب مثبت میدهد، نمیدانید جه کیفی میکنم.
یکی از تفریحات من و یگانه خریدرفتنِ دوتایی است. لیست خرید را تحویل میگیریم و شال و کلاه میکنیم و پیاده به سمت مغازۀ همیشگی میرویم.
در راه سوالهای یگانه و جوابهای من در جریان هست. حدس میزنم این آدمهای دوروبر که این جدیت من در توضیح به یگانه را میبینند خندهشان میگیرد. بگیرد، اصلا مهم نیست.
مثلا میپرسد: این کوچه را چرا کندهاند؟
باید برایش از فاضلاب بگویم. اصلا فاضلاب چیست؟ چرا باید جمعآوری شود؟ چرا باید زمین را بِکَنند؟
تا جایی که فرصت و حوصلهاش باشد جوابهای سربالا نمیدهم و موضوع را از ریشه برایش توضیح میدهم.
چند روز پیش هم راجع به ساعت پرسید و من ساعت دیواری را پایین آوردم و برایش کمی توضیح دادم. اما وسطِ توضیحاتم خسته شد و بحث را عوض کرد. هرجا این کار را بکند، من هم دست از توضیح برمیدارم. توضیح اجباری نداریم.
از شما چه پنهان منتظر روزی هستم که یگانه رخصت بدهد و خواندن و نوشتن را به او یاد بدهم.
میدانم خیلی زود است و میدانم آموزش در این سنین داستانهای خاص خودش را دارد.
اما بنظرم انصاف نیست که لذت آموزش به یگانه و تماشای اولین باری که او چیزی میخواند را به معلمی دیگر بسپارم.
دیدگاه ها
خدا رو شکر بعد از مدتها دوباره چشمم به جمال یگانه روشن شد.
عیکنش رو ببین.
امروز با برادرم (کلاس سوم دبستانه) رفتیم ابزار فروشی. توی راه از همه چیز سوال می پرسید. من علاوه بر اینکه شگفت زده شده بودم از سوالایی که میپرسه، به این نتیجه رسیدم که مهارت گفتگوی خودم هم کامل نیست. علاوه بر اینکه در توضیح دادن ضعف دارم، حوصلهی زیادی میخواد که به سوالاتش پاسخ بدم. سوالاتی که برای من جزو بدیهیاته اما برای اون نه.
تا جایی که بتونم با حوصله پاسخش رو میدم اما واقعاً یه موقعهایی هم کم میارم. یا میگم نمیدونم یا با یه جواب ساده دست به سرش میکنم.
امین جان؛
محمد رضا در نامه به رها ( goo.gl/dsVH7N) به جمله قابل تاملی اشاره داره که ” خوب میدانم که سکهی تجربهی من در روزگار دولت و قدرت تو، به پشیزی هم نمیارزد و اگر آن را به لبخندی از دست من میگیری، بیشتر حاصل بزرگواری توست تا نیازت ”
من هم از ذوق و شوقت این ماجرا مثل تو بی نصیب نیستم ولی مد نظرمان باشد که شاید تجربیات و دانسته هایمان برای دولت فرزندانمان به پشیزی هم نیارزد، اما در شاگردی شان هم لذتی عجیبی نهفته است.
سالم و برقرار باشید پدری از جنس آرامش و دختری از جنس یگانه.
امین
نمیدونی چقدر با این نوشته دلم برای یگانه تنگ شد. خدا برای هم حفظتون کند.
پست
شهرزاد
من از این تعارفات مرسوم چندان بلد نیستم، اما حتما یگانه و ما هم از دیدار مجددت خوشحال خواهیم شد.
امیدوارم با جابجایی خونه، بزودی در خونۀ جدید پذیرای شما باشیم.
با سلام و احترام
خدا شما را برای هم نگه دارد . منم پسر کوچکم همسن یگانه شماست و او هم حس کنجکاوی زیادی دارد . اما تا بحال اینگونه به موضوع سوالاتش فکر نکرده بودم . اما به قول شما لذت آموختن به فرزند شاید آنقدر زیاد باشد که آدم حسودی کرده و نخواهد آن را به دیگری واگذار کند .
ارادتمند – دوست جدید شما
پست
ابراهیم جان، سلام
از دیدن کامنتت لبخند به لبم نشست. 🙂
امیدوارم شما هم روزهای خوبی رو با پسرت سپری کنی. کاش اسمش رو هم میگفتی.
برای من هم داشتن یه دوستِ جدید مثل شما واقعا باعث خوشحالیه.
باز هم به اینجا سر بزن.
مخلصم.
وایییییییییی چه پدر مهربون و فهمیده ای. برای شما و دختر گلت بهترین آ رزو ها رو دارم
پست
اونقدرم نیست شبنم.
مرسی از آرزوی خوبت.
خدابرات نگهش داره رفیق
من هم میخواستم یه خودافشایی بکنم(تو دنیای مجازی نگفتم تا حالا) و اینکه اگه خدا بخواد تو فصل بهار دخترم به دنیا میاد و برای شیرین ترین لحظات زندگیم ثانیه شماری میکنم:)
پست
به به، عجب خبر خوبی. خیلی خوشحال شدم رفیق. 🙂
از همین الان مشتاقم تا تجربیات تو از پدر بودن رو بخونم فواد…