فکر کنم این از معدود پستهای من باشد که عنوان آن تنها یک کلمه است. راستش هرچه فکر کردم دیدم مجموعهای از حسهای خوب از این استان در ذهن دارم که هرچیزی به یزد اضافه کنم، باز یک سری چیزها را از قلم انداختهام، پس تصمیم گرفتم فقط بنویسم یزد.
حتما علاقهی ویژهی من به یزد ربط دارد به آن سالهایی از دههی ۶۰ که مادرم در آنجا درس معلمی خوانده و خاطراتی که از آن سالها برایم تعریف کرده است. همان سالها که ادامه تحصیل برای دختران آن روزگار (آن هم در شهری مثل زابل) بسیار دور از ذهن بوده، ولی حمایت پدربزرگم و روشنی فکرِ او این فرصت برای مادر عزیزم فراهم کرده تا سالها حظ معلمی را ببرد، چقدر این روشنیِ فکر و تلاش مادرم برایم غرورآفرین است.
طعم شیرینیهای فوقالعاده این شهر برای منی که از وقتی یادم هست عاشق شیرینیجات بودهام و میدان امیرچخماق و شیرینیفروشی حاج خلیفه رهبر هم قطعا نقش دارد در این علاقه، همان که یک شعبه هم کنار آن امامزاده دارد.
کارگاههای فرآوری کنجد و آن همه محصولی که از آن در اردکان تولید میکنند هم هست، تازه احمدآبادِ اردکان و ناصر و صفای این هماتاقی دوران شیرین خوابگاه را هم اضافه کنید.
دوستان بسیار خوب دیگری که در این سالها از این شهر داشتهام و دارم هم قطعا در شکلگیری این حس خوب بسیار تاثیرگذار بودهاند.
حالا به همهی اینها این آثار هنری دستهجمعی را هم اضافه کنید، یزد فوقالعاده است.
دیدگاه ها
Pingback: چرا اینجا سوت و کور بود؟ - امین آرامش
این نوشته برای من به عنوان یک یزدی، جالب، جذاب و غرورآفرین بود.
خیلی از داستان مطمئن نیستم اما می گویند مردم یزد به خاطر شرایط اقلیمی سختی که داشتند و دارند سخت کوشی و مدیریت منابع را از همان سال های ابتدایی زندگی می آموزند
ممنون از شما امین جان
پست
همین دیدن انسانهای پرتلاشی مثل تو باعث شده این شهر برای من اینقدر جذاب باشه.
مخلصم امیرمحمد عزیز. 🙂
همنشینی سنت و نوآوری
من هم بسیار فرهنگ مردم یزد را دوست دارم. آن مردمان متحد، سختکوش و روشنفکر.
پست
حقیقتا روشنفکر و سخت کوش