برادران هیث در کتاب Switch میگویند:
«همه تلاشهای تغییر دارای یک وجه مشترک میباشد: برای آنکه هر چیزی تغییر کند، کسی باید کمکم به طور متفاوتی عمل کند.»
در مورد عملگرایی و اینکه نباید دست روی دست بگذاریم قبلا چیزهایی نوشتهام (در پسنوشت لینکهایش هست). در این نوشته میخواهم در مورد آن کمکم تغییر کردن حرف بزنم.
داستان قورباغهی پخته را که شنیدهاید؟ پیتر سنگه آن را در کتاب وزین پنجمین فرمان نقل میکند. داستان از این قرار است که شما وقتی قورباغه را ناگهان درون آب داغ بیندازید سریعا به بیرون خواهد پرید. اما وقتی آن را در آب با دمای اتاق قرار دهید و به مرور دمای آب را افزایش دهید، این تغییر آهسته را حس نخواهد کرد و پخته خواهد شد!
انگار مغزِ ما با تغییر سر ناسازگاری دارد و بخشی در مغز تنها مامور مخالفت با تغییر وضع موجود است. ما هم نباید در مقابل این بخش فرضی کم بیاورم و این بخشِ فلان فلان شدهی مغز را تبدیل به قورباغه پخته کنیم. با برنامهریزی برای تغییر آهسته، چنین خواهیم کرد.
وقتی قدمهای تغییرمان را بزرگ درنظر میگیریم، قورباغه میفهمد و سریع خودش را به بیرون پرت میکند، قورباغهی باهوشی است، اما ما از او باهوشتریم و کارمان را بلدیم. تغییر را کوچک خواهیم کرد.
اگر قرار است ورزش کنیم با روزی ۱۰ دقیقه شروع میکنیم.
اگر قرار است کتابخوان شویم، با روزی ۱ صفحه شروع میکنیم.
اگر قرار است کمتر بخوریم، روزی یک قاشق کمتر میخوریم.
اینگونه از بوی سوختگی قورباغهی مقاومتِ مغزمان در برابر تغییر کیفور خواهیم شد.
قورباغههایتان سوخته باد!
پسنوشت
برنامه ریزی بس است! حرف زدن کافی است!
دیدگاه ها
با سلام،مطالبتون رو خوندم و شیوه و راه کار بسیار خوبی رو نشون دادین برای تغییر دادن افکارمون.” قورباغه ی پخته”
بسیا ممنونم از راهنماییاتون.مشکل بزرگی تو زندگیم دارم که عین “سرطان” بیشتر بخش وجودمو در برگرفته و تابحال خیلی چیزارو تو زندگیم ازم گرفته.ولی از الان تصمیم گرفتم با تمام ته مانده ی اندک اراده ای که واسم مونده،روشی که تو این مطلب یاد گرفتم رو بکار بگیرم و از خدا میخوام کمکم کنه تا بتونم این غول لعنتی رو که از اول نوجونیم باهاش روبرو شدم و تا کنون دارم باهاش دستوپنجه نرم میکنم رو شکستش بدم.به امید خدا…
سلام امین جان ممنون که منو فراموش نکردی دارم میپزمش تجربه م کاملتر شه حتما مینویسم فعلا یه کم ش رو بگم همیشه توی تقویت مهارت زبان دچار وسواس بودم الان گذاشتم کنار و تقریبا رادیو ها و پادکست های مختلف رو گوش میدم تا مهارت شنیداریم رو تقویت کنم یا وسوساس توی انگلیسی حرف زدن به خرج نمیدم توی ذهنم با خودم به انگلیسی حرف میزنم مثلما پر از ایراده ولی باعث میشه توی این فضا و جریان باقی بمونم.این مدت داشتم ارشدم رو تموم میکردم که خدا رو شکر دفاع کردم و تموم شد اردیبهشت سربازم تا قبلش کلی هم اینجا میام هم خود سازی میکنم میخام طی سربازی زبان و رزومه علمی م رو قوی تر کنم تا اومدم بیرون حس نکنم دو سال از زندگی عقب ام سرت رو درد اوردم تا دیدار بعد شبت پر از ارامش امین ما
پست
سلام مجدد بر داوود عزیز
خوشحالم که زبان رو داری اینجوری ادامه میدی و خوشحالترم که ارشد رو تمومش کردی. توی جمعهای دوستانه من یه حرفی به بچهها میگم: آدم بعد از دفاع تازه میفهمه که دنیا میتونه چقد قشنگ باشه! یعنی واقعا آدم راحت میشه بعد از دفاع.
چه خوب که برنامه داری برای سربازی، بنظر من هم حالا که مجبوریم این دو سال رو اینجوری طی کنیم، بهتره که بیشترین بهره ممکن رو ازش ببریم. که فکر میکنم همین یادگیری بیشتر میتونه بهرهبرداری خوبی از این زمان باشه.
از لطفت ممنونم داوود. منم واقعا خوشحال میشم کامنتهات رو میبینم.
بازم از خودت بهم خبر بده.
مخلصم.
سلام آقای آرامش عزیز 🙂
نمیدونید چقدر خوشحالم از اینکه مخاطب وبلاگم شدید
باور کنید در پوست خودم نمیگنجم
لازم به گفتن نیست که وبلاگتون یه دونهس
لطفا اگر مطلبی رو خوندید که براتون جالب اومد حتما نظرتونو برام کامنت کنید
شب و روزتون طلایی
فکر می کنم این نوشته به طور اختصاصی برای نوجوون هایی همسن و سال من که اول دروازه ی زندگی ایستادن نوشته شده
درمورد خودم میگم
تغییرات زیادی لازم دارم تا تبدیل به یه آدم حداقل معمولی بشم
این روش رو اجرا میکنم ونتیجشو میگم خدمتتون
پست
زینب عزیز
چقدر این تعبیر “اول دروازه زندگی” رو دوست داشتم.
مطمئنم روزهای خوبی در انتظارته، چون هم اهل خوندن هستی و هم نوشتن. 🙂
راستی خوشحالم که رشته و دانشگاهی که میخواستی قبول شدی و امیدوارم روزی مثل داستایوسکی ماهر و معروف بشی. 😉
فید وبلاگت رو اضافه کردم و خوانندت خواهم بود.
لذت بردم از بیان کلمات دلنشین و زیبا ، چقدر قشنگ توضیح دادی.
نگاهت جالب بود برام این ترکیب مفاهیم و یک نتیجه گیری متفاوت
پست
ممنونم از لطفت معصومه.
Pingback: چگونه خودمان را برای تغییر آهسته راضی کنیم؟ - امین آرامش
سلام امین جان حرف کاملا درستیه تقریبا از هجده سالگی قصد داشتم با تغییر های کوچیک شروع کنم اما هر بار وسوسه میشدم که نه بزار یه کار بزرگ انجام بدم، بعد ها دیگه فقط یه وسوسه نبود با خودم میگفتم که واسه تغییر اروم اروم خیلی دیر شده و بهتره یه کار مهم کنم. یه بار موفق شدم وقتی میخاستم کنکور ارشد بدم با جدیت تمام تنبلی هم رو کنار زدم و یک سال تلاش حرفه ای انجام دادم تا بهترین مرکز توی رشته م قبول شم اما فقط یه بار بود و باز اون وسوسه کار بزرگ و تغییر ناگهانی بهم اسیب زیادی زد. با این نوشته ت سعی میکنم علارقم تمام وسوسه های ذهنیم یه کار کوچیکی رو شروع کنم و اروم اروم قورباغه م رو بپزم اگه موفق شدم در موردش میام زیر همین پست مینویسم شاید انگیزه ای شد واسه کارای بعدی خودم و بقیه دوستان
پست
چقدر خوب که همچین تصمیمی داری. منتظر اخبار خوبت هستم داوود جان. 🙂