دوره کارشناسی و ارشد همرشته و همخوابگاه بودیم. از همان سال دومِ ارشد پیگیر کارهایش بود و بلافاصله بعد از دفاع پایاننامهی ارشدش رفت سوییس. از EPFL پذیرش گرفته بود.
هنوز دو سال از از شروع دکترایش نگذشته بود که دیدیم برگشته. کنکورِ ارشدِ روانشناسی داده بود و با رتبه یکرقمی مشغول خواندن روانشناسی بالینی در دانشگاه تهران شده بود.
اهالی فن میدانند که EPFL کجاست و این تصمیم چقدر خاص است. دورهی آموزشیِ “هتل مدرس” مجددا ما را بهم رساند. گفتم احمد، چه شد که چنین کردی؟
از علاقهاش به روانشناسی و مطالعاتش در این حوزه گفت و اینکه این تصمیم یکشبه نبوده و روندی پشت این تصمیم وجود داشته است.
به غیر از این حرفهای مفیدش، یک بخش از حرفهایش به طور ویژه در خاطرم مانده. گفت: «درست است که الان آن فاندِ زیاد EPFL و آن زندگی را ندارم، اما مگر چه شده؟ زندگی در جریان است. خیلی هم ترسناک نیست. در عوض به دنبال علاقهام رفتهام.»
جایی خوانده بودم که ما ابهام از آینده را بیش از آنچه هست تصور میکنیم و از این ابهام، بسیار میترسیم.
احمد به من ثابت کرد که با وجود این ابهام هم میشود رفت به دنبال علاقهی خودمان. ابهام در آینده هرچه که باشد آنقدرها هم قوی نیست که ما را بُکُشد، کاری که ممکن است زندهمانیِ ناشی از تن دادن به روزهای تکراری با ما بکند، بی آنکه خودمان متوجه این مرگ تدریجی شویم.
بهرحال روزگار خواهد گذشت، ولو با سختی؛ اما مهم این است که رویایمان را پی بگیریم و از آینده نترسیم.
پسنوشت
فاند، هزینهای است که دانشگاهها به دانشجویان تحصیلات تکمیلی میدهند و اغلب بیش از هزینههای جاری است.
هتل مدرس، پادگانی آموزشی است، نزدیکِ کرج.
عکسها و خاطره ها: سربازی و دیگر هیچ!
دیدگاه ها
Pingback: چگونه تغییر شغل دهیم؟ (به همراه نقشه راه تغییر شغل) - امین آرامش
امین جان ترس آینده را همین چیزی که در پست های قبل گفتی رقم میزنه.
همان بحث جدی گرفتن که گفتی و علاوه بر اون متد حساب و کتاب ها و مقایسه های خنده دار ما.