برای آقامعلم: محمدرضا شعبانعلی

محمدرضا جان، سلام

همین اول باید این را اعلام کنم که من آدم احساسی‌ای هستم، پای بادیگارد حاتمی کیا زار زدم و حتی وقتی “ازبه” امیرخانی را میخواندم هم بغض گلویم را گرفته بود. مثل همان سید مظلوم اشکم دمِ مشکم است. اینها را گفتم تا بدانی برای این نوشته خیلی جلوی خودم را گرفته‌ام که از گوشه و کنارش شعر حافظ و قربان صدقه رفتن بیرون نزند.

این که از این.

میدانی محمدرضا، داشتم فکر میکردم تو احتمالا درک نکنی ما “بچه‌هایت” چه حسی به تو داریم. بهتر است کمکت کنم برای درک این حس. تصور کن سال ۱۹۶۵ است و مک‌لوهان، Understanding Media را نوشته و تو هم پیگیر کتابهایش بوده‌ای و مشتاق خواندن کتابهای بعدی‌اش هم هستی. حالا ترکیبش کن با حسی که به شریعتی داشتی وقتی در میانه خواندن کتابهایش بودی. چه حسی داری؟ من همین حس را دارم.

محمدرضا، تو قد نگاه ما را بلند کردی. جنس دغدغه‌های ما را عوض کردی. دنیای ما با تو زمین تا آسمان فرق دارد با وقتی که تو را نمیشناختیم.

چون میدانم اینها را میخوانی، سعی میکنم خیلی وقتت را نگیرم. فقط میخواهم از یک رویایم با تو بگویم. من دارم به ۱۰۰ سال بعد فکر میکنم، دوست دارم تصور کنم ایرانِ ما خیلی آبادتر از امروز است. در تصور من مردمان این آب و خاک هم در آن سالها، مزه توسعه را می‌چشند. شاید خیلی از مردم آن سالها ندانند، اما بخشی از این وضعشان را مدیون معلمی هستند که عاشق بود و قد نگاه شاگردانش را بلند و بلندتر میکرد. معلمی که همه تلاشش را برای زیربنایی‎ترین راه ایجاد توسعه کرد تا ۱۰۰ سال بعد، ایران جای بهتری برای زندگی باشد.

یک چیزی هم توی گلویم می‌مانَد اگر نگویم. ببین آقامعلم، وقتی امثال من را «دوست» خطاب میکنی و وقت ارزشمندت را برای تعامل با ما اختصاص میدهی، ما میفهمیم که اینها از بزرگواری توست. میفهمیم که فقط یک معلم عاشق میتواند هم اینقدر بزرگ باشد و هم اینقدر بزرگوار که شاگردش او را «تو» خطاب کند و …

بله آقامعلم. در جریان این فهمیدنِ ما باش.

جناب محمدرضا شعبانعلی، آقامعلم‌جان. روز و روزگارت مبارک.

ارادتمند

امین آرامش

دیدگاه ها

  1. فواد انصاری

    من فکر میکنم میدونه که اگر تو سر مام بزنه، ما جایی نمیریم، اینه که هر از گاهی با یکی دعوا میکنه، ما هم که کفتر جلد خونشیم، مگه میریم؟ فقط میترسیم یکم!
    ——————————
    هاهاهاها اینو خوب بودی امین باهات هم نظرم – من هم میترسم ازش یه کشیده آب نکشیده بخورم :)))

  2. سامان عزیزی

    اول اینکه، تو به من لطف داری و کامنت های من انقدر دوست داشتنی نیستن. ولی اینکه تو بعضی از اونها رو دوست داشتی خوشحالم میکنه. ازت ممنونم
    دوم اینکه، در مورد وضع و حالت با محمد رضا! ، کاملاً میفهممت. در مورد اون حس وسواس گونه هم که گفتی، من فکر میکنم خوبه که همه ما تا حدی داشته باشیمش.چون باعث میشه بهتر راه بریم! و…
    راستش منم میخواستم چهارشنبه ها برم و ببینمش ولی به دلایلی صرف نظر کردم.
    سوم اینکه.امین یکی از دلایلی که میترسم به محمد رضا نزدیک بشم:) همین بحث وبلاگه. دقیقاً یک اسفند ۹۳ بود که بهم گفت برو یه وبلاگ بساز و بنویس. رفتم ،ساختم و نوشتم ولی ادامه ندادم.این چندسال خیلی سرم شلوغ بوده و وقتهایی که برام می موند ،بیشترشو صرف متمم و روزنوشته ها میکردم. اینا همش توجیهه! چند تا دلیل دیگه هم داشته . هرچند که گاهی برای خالی کردن خودم نوشتم ولی به قول فواد(که پیغام خوشایند تو رو هم رسوند)پابلیشش نکردم و برای خودم بوده. اینه که از اون سال تا الان، هر وقت محمد رضا در مورد نوشتن و وبلاگ نویسی چیزی میگفت، احساس میکردم یه چوب گرفته دستش و داره میزنش تو سر من!. حالا اینکه چرا هنوز ادامه ندادم با وجود این همه چوب خوردن، شاید کتک خوردن از محمد رضا رو دوست دارم:).نمی دونم.بگذریم.
    چهارم اینکه.مطالبی رو که گفتی خوندم(البته دو تاشو قبلاً خونده بودم).ممنونم.نکات خوبی رو توش مطرح کرده بودی.
    مخلصم امینِ آرامش

    1. نویسنده
      پست
  3. سامان عزیزی

    سلام امین جان
    نوشته ای که برای محمد رضا نوشتی رو خیلی دوست داشتم.خیلی.
    دیگه اینکه خوشحالم که مرتب می نویسی، امیدورام بیشتر از این بتونم به وبلاگت بیام و ازت یاد بگیرم. تا الان چند بار سر زدم و چندتا از “کار نکن” هاتو خوندم. کلاً از ایده کار نکن هات خیلی خوشم اومد. نامگذاری فوق العاده ای کردی و برای من جذاب و دلپذیر بود. مرحبا!

    به قول ایمان که نوشته بود”کاشف به عمل اومد”، کاشف به عمل اومد که موفق شدی و چهارشنبه ها رو به پایتخت جهان تبدیل کردی برای خودت. مدرکشم در سایت ایمان موجود است!. این جلسه که رفتی از طرف من یه بغل محکم از محمدرضا بگیر .
    امیدوارم روز گردهمایی متمم ، اگر منم راه دادن، بتونم ببینمت.
    راستی اسمتم خیلی دوست دارم. هم امینه هم آرامش.

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سامان جان سلام
      به قول شاعر:
      یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
      سامان، میدونی منم چقد مشتاق دیدارتم؟ به فواد هم گفتم که سلامم رو بهت برسونه، رسوند؟
      من کامنتهات رو خیلی دوست دارم و پیش بچه‌ها (دوستان متممی) هم بارها این قضیه رو اعلام کردم.
      یه اعترافی هم بکنم، این عبارت “این که از این” که بعد از پاراگراف اول هم آوردم از خودت یاد گرفتم.
      این که از این. 🙂
      سامان، یادته یه بار توی روزنوشته‌ها، کامنتی با این مضون گذاشتی که ظریف و باقی وزرا هم از محمدرضا میترسن که دعواشون کنه؟
      آقا منم الان تو همچین وضعیتم!
      از سه هفته پیش که رفتم پیشش و فرصت شد حضوری و البته خیلی کوتاه گپ بزنیم، بارها با خودم فکر کردم، نکنه حرف بدی زده باشم و الان از دستم شاکی باشه!
      هی با خودم مرور میکنم که چی گفتم و چی نگفتم، اصلا یه وضعی!
      البته من سر کلاس نمیرم، وای میستم کلاس تموم شه و بعد میرم سوال و جوابهاش با دانشجوهاش رو گوش میدم.
      سامان این کج و کوله‌های شریف یه چیزایی ازش میپرسن که نگو! من احساس میکنم داره از درون حرص میخوره ولی بسیار شیک و با لبخند جوابشون رو میده. کلا خیلی با اونا مهربونتره!
      من فکر میکنم میدونه که اگر تو سر مام بزنه، ما جایی نمیریم، اینه که هر از گاهی با یکی دعوا میکنه، ما هم که کفتر جلد خونشیم، مگه میریم؟ فقط میترسیم یکم!
      (جدای از شوخی در جریان انتظار معقول بیشترش از ما هستم)
      سامان چرا وبلاگ نداری؟
      تو حیفی با این قلم خوبت و طنز فوق العاده کلامت، بنویس آقاجان. بنویس.
      منم یه خزعبلاتی با موضوع “وبلاگ نویسی” نوشتم که از منوی دسته‌ها قابل دسترسه. اگر حال داشتی یه نگاهی بنداز، شاید چیز خوبی هم توش بود.
      فکر کنم اگر میدونستی اینقدر از کامنتت ذوق میکنم، زودتر از اینها این کارو میکردی، نه؟
      مخلصم

  4. سمانه سجادی

    دستت درد نکنه. چقد خوشگل واسش نوشتی. من کلی ذوق کردم. خوشبحالت که محمدرضا تو رو دوستِ خودش خطاب می کنه. این داشته ی الانِ شما بزرگترین رویا و هدف من در این فصل از زندگیمه.
    وقتی بهش رسیدم میام اینجا می گم.

  5. بهروز ایمانی مهر

    امین جان
    امروز وقت نشد بهت بگم که چقدر این نوشته‌ات دلنشین و زیبا بود.
    پی‌نوشت: امین. می‌خوام این آخر هفته رو به صورت جدی به توصیه‌ات در مورد منظم نوشتن فکر کنم و برنامه ریزی کنم براش.
    بالاخره هیچ تاکیدی از امین، بی‌دلیل نیست. باشد که ما هم افتخار حضور در دورهمی‌های شما را کسب کنیم 😉 )

  6. نیلوفر کشاورز

    امین جان
    با اینکه این نوشته خطاب به فرد دیگری است و شاید درست نباشه که ما اینجا کامنتی بگذاریم، اما دلم نیومد که نگم: چقدر حس های خوبی که از داشتن معلمی مثل محمدرضا شعبانعلی در قلبم دارم را دوباره یادآوری کردی و صفای نوشته ات بد جور به دلم نشست.

  7. سارا عصارکاشانی

    سلام امین عزیز،

    ممنونم ازت، خیلی زیبا حرف دل ما رو هم زدی …
    من شاید یک سال فقط روزنوشته ها و مطالبی از متمم رو که دسترسی آزاد بهش داشتم رو می خوندم و متاسفانه هیچ فعالیتی نداشتم.
    محمدرضا و شما را (دوستان متممی) رو خیلی وقته که می شناسم ولی هنوز خودم رو درست و حسابی معرفی نکردم.
    کاش واقعا یه روزی بتونم مثل شماها اینقدر خوب باشم. 🙂

    هنوز امتیاز هام به ۱۵۰ نرسیده و نتونستم مستقیم تبریک بگم ولی از سایت تو به محمدرضای عزیز روز معلم رو هزازان بار تبریک میگم.

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام سارا جان
      از لطفت ممنونم.
      فکر کنم این رسیدن به ۱۵۰ امتیاز بهانه خوبی باشه برای فعالتر شدن توی متمم. راستش من وقتی زیر ۱۵۰ بودم یکی از انگیزه هام همین بود.
      اگر بیشتر کامنت بذاری و به منم اعلام کنی، قول میدم که بخونمشون. (البته قول امتیاز دادن حتمی نمیدم ها. 😉 )

      1. وحید نصیری

        امین جان سلام
        بسیار ممنون که متن زیبایی رو که نوشتی به نوعی از جانب همه متممی ها به آقا معلم تقدیم کردی

        حقیقتش من هم میخوام به خود افشایی ( نمی دونم شاید مدیریت شده هم نباشه ) بپردازم.
        راستش از اینکه حدودا ۶۵۰ روز عضو متمم و مطالعه کننده و یادگیرنده از روزنوشته ها هستم ولی ، به دلایلی ، تصمیماتی گرفتم که باعث شده که نتونم من هم اون ۱۵۰ امتیاز رو کسب کنم و به همین دلیل واقعا بیش از حد خودخوری میکنم واقعا برای اون لحظه ۱۵۰ امتیازی شدن و ارتباط جدی تر با آقا معلم لحظه شماری می کنم.
        وحید ( خواننده هر روزه وبلاگ امین آرامش و دیگر متتمی ها )

        ممنون

        1. نویسنده
          پست
  8. مژگان پیوندی

    سلام امین عزیز
    بسیار زیبا و دلنشین بود .سپاس از بیان احساسات پاک و مهرآمیز . ” معلمی عاشق که قد نگاه شاگردانش را بلند و بلند تر میکند ” . عالی بود .

  9. علیرضا داداشی

    سلام امین جان.
    من خیلی سال است که به اندازه ی قبل ترها اشکم در مشکم نیست.
    ولی اشکم را در آوردی.
    این تصویری که از صد سال بعد ایران ساختی، یه جور حس دلگرمی بهم داد. به این سبب که احساس کردم اِ ..؟ چه جالب! واقعا ممکنه این اتفاق بیفته.
    ممکنه اون ور تر از این اتفاقات دوست نداشتنیِ حال حاضر، پشت سر این نگرانی های جاری و تقریباً همیشگی مثل نگرانی از سرنوشتی که بخشی از مردم با انتخاب های احتمالا غلط شون رقم خواهند زد، اون ور افق زمانی، در بلند مدت ایران میتونه سرزمینی آباد و توسعه یافته باشه. این که ایران جای بهتری برای زندگی کردن باشه می تونه اتفاق بیفته.
    الان هم دارم اشک می ریزم.
    مطمئنم اون روز خیلی دور از تحقق نخواهد بود.
    بشرطها و شروطها و متمم خوانی من شروطها.
    الان حس آرامش دارم.
    امین آرامش، سبک شدم و این تقصیر توئه.
    ممنونم ازت.

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام علیرضای عزیز
      کامنتت سرشار از حس خوب بود برای من. واقعا ممنونم ازت.
      میدونی علیرضا، این هم یکی دیگه از خوبی‌هایِ این معلمِ عاشقه که ما رو دور هم جمع کرده. واقعا لذت خیلی بزرگیه وقتی آدم دوستانی با دغدغه‌های مشترک داشته باشه. من از این بابت هم ازش خیلی ممنونم.
      راستش من هم این روزها خیلی نگران انتخابات پیش رو هستم و تمام تلاش رو هم میکنم برای اینکه مردم رو از فراموشی دربیارم…
      اما من دوست دارم به آینده امیدوارم باشم، به روزهایی که ما نیستیم ولی بچه هایمان، در کشوری آبادتر زندگی میکنند…

  10. Pingback: روز معلم | روز نوشته های حسن کشاورز فضل

  11. فائقه

    سلام
    چقدر ساده و دل نشین نوشتی.گاهی ما توانایی بیان احساسمون رو به این زیبایی نداریم.ممنونم 🙂
    “حالا ترکیبش کن با حسی که به شریعتی داشتی…”

  12. اسماعیل صادقی

    سلام امین عزیز
    نوشتن برای محمدرضا خیلی سخته، ولی تو خیلی خوب از پسش بر اومدی. من چند ساعت خودمو کشتم، آخرش دو خط بیشتر نتونستم بنویسم.

  13. hassan

    سلام امین جان
    بسیار پر مهر نوشتی ،و حرف ما را در قالب تن کلمات ریختی و به زیباترین حس تقدیم محمد رضا کردی که شایسته این احترام و قداست است . مرسی از معرفتت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *