کسی که این قسمت کار نکن را به او اختصاص داده ام، از بقیه افرادی که به آنها پرداخته ام، شناخته شده تر است. رضا امیرخانی یکی از موفق ترین نویسندگان ایرانی است. رضا امیرخانی، تاکنون ۱۱ کتاب نوشته. من هر کدام را حداقل یک بار خوانده ام.
آثارش به زبانهای دیگر هم ترجمه شده و کتابی دارد که به چاپ ۴۱ام هم رسیده. رضا امیرخانی قالبهای مختلف را در نوشتن امتحان کرده و در تمامی طبع آزمایی ها هم به نسبت هم صنفانش بسیار موفق بوده. هم سفرنامه جانستان کابلستان مورد استقبال قرار گرفته و هم رمانهای منِ او و بیوتن و قیدار. مقاله تحلیلی بلند نفحات نفت هم که مورد ستایش افراد با دیدگاه های مختلف اجتماعی-سیاسی است.
رضا امیرخانی مدرک مهندسی مکانیکش را از شریف گرفته. کار مهندسی هم کرده، اما بعدها تصمیم گرفته برود سراغ نویسندگی. علاقه او به نوشتن، او را به این سمت کشانده و در این مسیر او کار نکرده. در مورد او این نکات بنظرم جالب توجه است:
- او هنگام نوشتن، تعداد کلمات نوشته شده در روز را محاسبه میکند و مواظب است که کم کاری نکند. این یعنی حتی اگر به چیزی علاقه داریم، باز هم پشتکار و مداومت در آن، لازمه موفق شدن است. همچنین جایی از او شنیدم که حتی موقع نوشتن، او لباس رسمی میپوشد و بعد دست به کیبرد میشود.
- رضا امیرخانی زمانی که خیلیها نمیدانستند سایت را با سِ دسته دار مینویسند یا سِ بی نقطه، سایت داشته و در اینترنت مطلب مینوشته. زمانی در سایت لوح و بعدترها هم در سایت شخصی اش. این یعنی او آشنا به ابزارهای روز بوده و آینده نگری داشته.
- رضا امیرخانی، رضا امیرخانی است. او نسخه کپی شده هیچ نویسنده دیگری نیست. او دنیای خودش را دارد و خودش را مینویسد. این یعنی ارائه نسخه اصل و غیرتقلبی میتواند به ما در مسیر موفق شدن، کمک زیادی بکند. البته او قطعا ایده هایی از سایرین گرفته، اما در نهایت او نسخه اوریجینالِ خودش است و نه نسخه تقلبی دیگری.
رضا امیرخانی از آن دست نویسنده هایی است که خیلی ها موقع خواندن کتابهایش، مدام صفحات مانده تا انتها را چک میکنند، اما نه برای انتظارِ زودتر به سر رسیدن کتاب، بلکه برای اینکه بدانند چقدرِ دیگر از این لذتِ خواندن باقی مانده و در دل آرزو دارند کاش این کتاب بیشتر ادامه میداشت. اگر شما هم از علاقه مندان به قلمِ زیبای او هستید، سری به نوشته های توی سایتش هم بزنید. (نوار سمت راست سایت)
در پایان ویدئوی بخشی از حضور او در برنامه خندوانه را قرار میدهم، میتوانید قسمتهای بیشتری از این قسمت برنامه را در سایت آپارات ببینید. همچنین رضا امیرخانی یک حضور هم چند سال پیش در برنامه پارک ملت داشته که آن هم با گوگل کردن قابل دسترس است.
دیدگاه ها
من از اون دسته ادمام ک حیف میدونم کتابی رو ک ارزش داره، مفت دانلود کنم و ترجیح میدم بخرم ولی دنبال دانلود مجانی کتاب نفحات نفت بودم ک سر از اینجا در اوردم و جالبتر اینکه معمولا از کامنتای یه مطلب خیلی سطحی میگذرم ولی چون چنتا از کتابای امیرخانی رو خونده بودم دو سه تا کامنت اول رو خوندم و خب تا اخرین کامنت با دقت مطالعه کردم. جای خوبی دارین قدرشو بدونین.
پست
مخلصم امین. چقدر خوب کردی برام نوشتی.
این پست مال ۳ سال پیشه و ماههای اول شروع این بلاگ؛ و الان که داشتم کامنتها رو میخوندم چقدر حسرت خوردم که بعد از همون چند ماه اول، دیگه نتونستم وقت مفصل روی بلاگنویسی بذارم.
چه لذتی داره نوشتن و خوندن کامنتهای رفقای همراه و گفتگوی مکتوب کردن.
از تو چه پنهون دارم همه تلاشم رو میکنم که اوضاع مالی طوری بشه که بتونم بیشتر و بیشتر بنویسم. برگردم به روزهای خوش بلاگنویسی روزانه.
خلاصه دمت گرم. بازم بیا اینجا.
من کتاب ” من او” رو خیلی سال پیش از ایشون خوندم. حتی الان یادم نمیاد موضوعش چی بود فقط و فقط می دونم که اون زمان خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم و کتاب رو به دوستام توصیه کردم. یکی از همون دوستان کتابو برد و هیچوقت برنگردوند. شاید برای همینه که ” من او” رو گم کردم حتی توی ذهنم.
اما این نوشته ها و کامنتهای شما رو که خوندم دلم میخواد اون کتاب رو یک بار دیگه بخونم.
راستی کتاب ر ه ش از رضا امیرخانی خیلی وقته داومده . حتی یه جا خوندم جایزه ای هم برنده شد که اونو برای یه کار خیر دادند.
آقای آرامش این کتاب جدیدشونو خوندید؟
پست
منم «منِ او» رو همون سال ۸۶ خوندم و خیلی جذاب بود به نظرم. من به امیرخانی مدیونم انصافا، رضا امیرخانی، اتصال من با کتاب رو حفظ کرد و فکر کنم ثمرۀ این اتصال بود که بعدها به سمت کتابهای غیرداستانی هم رفتم و کلی اتفاق خوب دیگه هم افتاد به همون واسطه.
من عاشق نثر امیرخانی شده بودم و همهجا دنبال نوشتههاش میگشتم تا بخونم، اولین کتابی که ازش خودنم همین کتاب بود، اما بعدها رفتم و دونهدونه همه کتابها و مطالب سایتش رو خوندم، بعضی رو بیش از دو-سه بار.
رهش رو هم همون روزهای اولی که اومد خوندم و خوب بود به نظرم.
Pingback: یک چیز خوب، قسمت نهم: ایدهها را دریاب - امین آرامش
سلام امین جان! راستش به نظرم امیرخانی از آون نویسنده هاست که مستقل دیدن طرز فکرش از قلمش خیلی سخته. من در دورانی از ” من او” خیلی خوشم اومد و در دورانی اصلا… ارمیا را هم وقتی خواندم حیرت کردم چطور ممکنه با همچین کتابی بشه ارتباط گرفت! اما حدس میزنم یه وقتی میتونستم خیلی تحت تاثیرش واقع بشم. به طور کلی حس میکنم هم علاقمندانش و هم منتقدینش را میتونم بفهمم و البته اینهمه فهمیدن برای من معمولا زیاد پیش نمیاد : )
پست
سلام بر نجمه خانم عزیز
فکر میکنم من هم حرفات رو میفهم نجمه. “منِ او” رو من فکر کنم سال ۸۶ خوندم، در همون سالها از میون کتابهاش “ارمیا” رو سختتر از بقیه خوندم.
نمیدونم بادیگارد حاتمی کیا رو دیدی یا نه. اگر دیدی باید بهت بگم که بنظرم توی بادیگارد، حاتمی کیا، حاج حیدر رو ساخته تا شک خودش رو نشون بده، در واقع حاج حیدر همون حاتمی کیاست. حاتمی کیا مردیه که روزهای خوشِ جنگ ۸ساله رو تجربه کرده و حالا توی منجلاب روزمرگیهای امروز گیر کرده. یاراش شهید شدند و اون جا مونده، خیلی حسرت میخوره از این بابت، خیلی. (فکر میکنم دلیل خوش بودن اون روزها مشخص باشه)
حسرتش دوچندان میشه وقتی که زمانه طوری عوض شده که دیگه پیدا کردن چیزی که بتونی براش جون بدی و خیالت راحت باشه که جونت رو در راه درست دادی، سخت شده. بنظرم حاتمی کیا این کمیاب شدن حقی که بشه براش جون داد و حسرت خودش رو توی بادیگارد به تصویر میکشه.
البته توی فیلم برای قهرمان قصهاش (حاج حیدر) یه راهی رو پیدا میکنه تا به این فیض برسه، اما خودش چی؟
نجمه، از تو چه پنهون من هم برای سالها حسرت میخوردم که چرا در دهه ۶۰ سنم به حدی نبوده که برم و این بازی رو خوب تموم کنم. (البته که همه آدمها از دور شجاعند و من هم فقط تصورم اینه)
از این دردودلها که بگذریم بنظرم رضا امیرخانی هم تاحدی شبیه حاتمی کیاست. همین.
ببخشید که نوشتههام بیربط شد، اما بنظرم مستقل از طرز فکر امیرخانی و نگاه “امروز” من به اون، من قلمش و اهل فکر بودنش رو دوست دارم. میدونم که در هر دو مورد نمونههای زیادی نداریم این روزها، کسانی که خوشقلم باشند و اهل فکر.
برای من خوندن امیرخانی فصل جدیدی در کتابخونیم بوده و از این بابت حس بسیار خوبی بهش دارم، تازه مستقل از این داستانها من در این قسمت از سری “کارنکن” از جرات امیرخانی برای تغییر مسیر و آیندهنگری اون گفتم که فکر میکنم در هر صورت شایسته تقدیره.
اینکه شخصی شبیه شما مخاطبم باشه منو به وجد میاره
[ درگوشی بگم که خوندن نوشته های یک مهندس شبیه شما برای من لطف دیگری داره ، اصلا یه جور دیگه نوشته های شما رو دوست دارم!]
بی صبرانه منتظرم ببینمتون 🙂
مطمئن باشید که اگر به نصف جهان تشریف اوردید روی چشمهای من جا دارید و تمام سعیم رو میکنم که میزبانی رو در حقتون تمام کنم
دیدن دوستان فرهیخته و دغدغهمند و صد البته حرفهای شبیه شما سعادتیه که من آرزو دارم به زودی زود نصیبم بشه
اگر مهیا بشه که مهمان کانون ادبی دانشگاه ما بشید هم که نورعلی نور [ احتمالا اونموقع از خوشحالی بیهوش بشم !]
مطالبتون رو هم حتما حتما مطالعه میکنم
سپاس بیکران بابت مهر ومحبت تون
بامهر
زینب
آقای آرامش عزیز ❤
عصر زیبای پاییزیتان بخیر … امیدوارم این پاییز برای شما زیباترین پاییزی باشد که تاکنون داشته اید
شنیدن این خبر که عزیزی چون شما مخاطب مطالبم باشد برایم مایهی شگفتی و حیرت و صد البته لذتفراوان بود .
راستش در طی همین دوسه روزی که از ورودم به دانشگاه گذشته آنقدر اتفاقات شگفت و عجیب و غریبی [که البته بسیاری از آنها حاصل گیجی و حواس پرتی خودم بوده !] برایم رخ داده که با نوشتن آنها میتوانم برای ده روز ، وبلاگم را مرتبا بروز کنم.
متاسفانه تا به امروز در عملی کردن ایده هایم برای نوشتن[ به بهانهی خستگی ]کمی کاهلی کرده ام ولی مدتیست به خودم قول داده ام که هرچقدر سرم شلوغ بشود و هرچقدر هم که درس ومشق خسته ام کند نوشتن را فراموش نکنم.
بازهم از لطف شما سپاسگزارم
امیدوارم چرخ فلک طوری بچرخد که بتوانم هرچه زودتر حضرتعالی را از نزدیک زیارت کنم
بامهر
زینب رمضانی
پست
زینب جان، از کامنت پر از مهر و زیبات ممنونم. 🙂
خوشحالم که تصمیم داری بیشتر بنویسی. منتظر نوشتههای جدیدت هستم.
من هم یک چیزهایی با موضوع وبلاگ نویسی نوشتم که شاید دوست داشته باشی ببینیشون:
مطالب با موضوع وبلاگ نویسی
امیدوارم هرچه زودتر بتونیم کارهای مدرسه ۱۰ رو روبراه کنیم و سری هم به اصفهان بزنیم.
آقای آرامش عزیز 🙂
چقدر خوشحال شدم از اینکه دیدم چندتا متن دربارهی نویسندهی مورد علاقهم ’ رضا امیرخانی‘ روی وبلاگتون گذشتید .
به قول شاهین کلانتری هردو متن را با ولع کاویدم !
به راستی که خواندن کتاب های رضا امیرخانی [ من با ارمیا شروع کردم] نقطهی عطف کتاب خواندن من بود ؛ یعنی دقیقا همونجایی که کتاب خوندن زیر زبونم مزه کرد و کنجکاو شدم آثار بقیهی نویسندگان رو هم در جست و جوی شخصیت حیرت انگیز دیگه ای شبیه رضا امیرخانی بخونم .
داستان من شبیه اون دانشمندیه که لای یکی از کتابهای کتابخانهی پدرش یه اسکناس صد دلاری پیدا کرد و بقیهی کتابها رو نه درجستجوی علم بلکه درجستجوی صددلاری مطالعه کرد و وقتی به خودش اومد دید که عاشق کتابها شده .
خیلی وقته قصد دارم پست مفصلی راجع به رضا امیرخانی بنویسم ولی گمان میکنک بد نباشه قبلش یه سری دیگه کتابهای ارمیا و بیوتن و قیدار رو بخونم.
احتمالا متنی که بعد از مطالعهی دوبارهی این کتالها خواهم نوشت خیلی بهتر از متن فعلی خواهد شد.
رضا امیرخانی الگوی من درنوشتن است ؛ و چه جالب که اوهم مثل من قرار بود مهندس شود ….
پست
حتما نویس زینب جان. منتظر نوشتهات هستم.
مطالبت در مورد شروع دانشگاه و گشت و گذار روزهای اولیهات توی صنعتی اصفهان رو پیگیر هستم.
طعم کتاب های رضا امیر خانی شبیه ’ طعم زیتون‘ هست !
اولش خیلی نمیچسبه ولی بعدش به دلپذیر ترین طعم های زندگی تبدیل میشه
یادمه استاد عزیزی داشتم که میگفت : اگر میخاین تا آخر عمر یه کتاب بخونین و بعدش پروندهی مطالعه کردن رو ببندید ، ’ قیدار‘ رو بخونید
من عاشق رضا امیر خانی ام 🙂 قلمش متفاوت و خاصه
یادمه توی یکی از مستند هایی که دربارهی دیکاپریو ساخته شده بود یکی از همکاراش میگفت :
لئو منو یاد هیچکس نمیندازه ! اون فوق العادهس ! اصلا ویژگی آدمهای فوق العاده اینه که شما رو یاد هیچکس نمیندازن !
منم از همین حرف وام میگیرم و میگم : رضا امیرخانی فوق العادهس
شاید این عادت خوب مطالعه کردن رو به اون مدیون باشم ؛ چون اولین کتابی که درست و حسابی زیر زبونم مزه کرد نوشتهی رضا امیرخانی بود .
من هرکدوم از کتاب هاشو حداقل یکبار خوندم
ولی ارمیا و بیوتن و قیدار رو شاید بیشتر از ده بار …
پست
چه تشبیه جالبی بکار بردی زینب، طعم زیتون.
چقدر خوب که توام رضاامیرخانیخون هستی.
برای من هم خوندن منِ او فصل جدیدی در کتابخونیم بود و واقعا نقش زیادی توی علاقه من به کتاب داشت.
اینو دیدی زینب؟:
یک گفتگوی دوست داشتنی: گپی با رضا امیرخانی
کتاب جدیدش به زودی منتشر میشه و قیدار رو هم بصورت صوتی داره میخونه و احتمالا به زودی میاد به بازار.
Pingback: یک گفتگوی دوست داشتنی: گپی با رضا امیرخانی - امین آرامش
Pingback: برادران افغان، آوارگی و چیزهای دیگر - امین آرامش
شاید. راستش از لحن این طوری خوشم نمیاد. تو کلماتی که خودم استفاده می کنم، استفاده از ادبیات این طوری جایی نداره.منظورم همون شکل ادا کردن کلمات به صورت قدیمی هست.
ممنون که جواب دادید.
پست
اصلا مهم نیست بقیه چی میگن. مهم اینه که شما خوشت نیومده. من هم بارها شده کتابی رو زیاد تعریفش رو شنیدم ولی نتونستم به صفحه ۵۰اش هم برسم، ولش کردم.
با این حال فک کنم شروع های خوبی هم نداشتی با امیرخانی. خوندن ارمیا فک نکنم برای همه خوشایند باشه. برای منم به نسبت سایر کتابهاش لذت کمتری داشت.
در مورد قیدار هم، “شاید” اگر با “منِ او” شروع میکردی یخورده اوضاع فرق میکرد.
اگر جایی “نفحات نفت” رو دیدی برو سراغش. فک کنم از اون خوشت بیاد. البته من “جانستان کابلستان” رو هم خیلی دوست داشتم.
ممنونم که نظرت رو برام نوشتی.
من از ایشون دو تا کتاب قیدار و ارمیا رو خوندم ولی نه کامل. من از اون دسته آدم هایی هستم که نتونستم با کتاب ایشون ارتباط برقرار کنم و کتاب ها رو با اشتیاق بخونم. در حین خوندن کتاب انقدر به خودم استراحت می دادم. همه اش می گفتم حتما آخرش بهتر میشه ولی نمی شد. شاید دلیلش این باشه که کلا رمان خوندن برام سخته. دوست دارم چیزهایی بخونم که یا واقعی باشه یا از واقعیت گرفته بشه. حتی کتاب ارمیا رو همین طوری ورق می زدم تا به آخرش برسم. برای همین همش تعجب می کردم که شاید مشکل از من باشه که با وجود این همه طرفدار من نمی تونم کتابو تموم کنم. ولی چکار کنم نشد که نشد!
رضا امیرخانی واقعا نعمتیه.
ممنون بابت مطلب خوبت 🙂
پست
شما هم واقعا نعمتی داداش 🙂
ممنون از تو که نظرت رو برام نوشتی.
سلام امین جان ، خدا قوت
از سال گذشته در مورد آقای رضا امیرخانی و رمانهای معروفش توی سایت های کتابفروشی آنلاین خونده بودم و ترغیب شدم که از این نویسنده هم بخونم. چون یکی از استراتژی های کتاب خوانی من حداقل خوندن یک اثر از نویسنده های معروفه دنیاست تا با سبک و اسلوب فکری و نگارششون کمی آشنا بشم. پس همزمان دو کتاب منِ او و نفحات نفت را خریدم و ابتدا نفحات نفت رو خوندم و منِ او در لیست انتظار به سر می بره. با خواندن اولین صفحات مثل یه آهنربا جذبش شدم. بطور کلی چیزی که در مطالعه من رو تحت تأثیر قرار می ده نگارش متفاوت نویسنده و کلمات غیرتکراریه و در مورد نفحات نفت در ابتدا اشاره شده بود که این شیوه تایپ به درخواست نویسنده بوده. هر چه که جلوتر رفتم شیوه تایپ درخواستی، فاصله انداختن تعمدی بین کلماتی که می تونست به هم چسبیده بکار بره، استفاده از کلمات عامیانه ای که بعضیش جزء کلمات فعال من نیستند و از همه مهتر جسارت نویسنده در نوشتن افکار و واقعیاتی که بهش معتقده (البته به شیوه مناسب)، کتاب را جذاب تر می کرد و دل کندن از کتاب سخت تر. با اینکه چند ماهی از خوندنش میگذره اما هنوز طعم شیرینش برام ملموسه.
این ویدئو هم برام خیلی جالب بود و باز تأییدی بر شجاعت ایشان برای تغییر مسیر به جاده دلخواهش در زندگی شخصی، چیزی که در اغلب ما بسیار کمرنگه.
ممنون از این مطلب جالب.
پست
سلام سارا جان
ممنون که نظرت رو به تفصیل برام نوشتی.
با وجود این حست به رضا امیرخانی، پیشنهاد میکنم دست از سرش برنداری و باقی آثارش رو هم بخونی. همونطور که توی پست گفتم، نوشته هاش توی سایتش هم خیلی خوبند و برای من یه حسرت اینه که این بشر هرچی مجتوا تولید کرده من خوندم و دیگه محتوای نخونده ندارم ازش. اینه که وقتی چند وقت پیش کلیپهای توی خندوانه اش رو دیدم، خیلی ذوق زده شدم و با لذت زیادی تماشاش کردم.
فکر کنم فاصله انداختنش هم بخاطر اینه که ما بیشتر به اجزای کلماتی که هر روز استفاده میکنیم “فکر کنیم”.
راستی اگر دوست داشتی سری هم به باقی قسمتهای سری “کار نکن” بزن. فکر کنم بدت نیاد.
بازم ممنون از اینکه نظرت رو برام نوشتی.
امین تو یکی از برنامه های تلویزیونی که نمی دونم مال شبکه اصفهان بود رضا امیرخانی دعوت بود و می گفت که روی یک کتاب در مورد معماری شهر تهران داره کار می کنه و در آینده منتشر می کنه.
پست
چه خبر خوبی دادی علی جان. دمت گرم.
سلام امین جان خیلی ممنون بابت این ویدیو – ندیده بودم تا حالا
من کتاب نفحات نفت رو از امیرخانی خوندم و واقعا خوشم اومد کتاب جانستان کابلستان رو هم که خودت زحمت کشیدی و برام پست کردی به زودی میخونم. راستی من هم شاید شامل این کار نکن ها بشم امین. چون مدرکم مهندسی نرم افزاره و شغلم بازارایابی و فروش و به قول خودت کار نمی کنم چون به حرفه فروش علاقه دارم.
پست
سلام فوادجان
امیدوارم حظ ببری از خوندن جانستان کابلستان
اگر دوست داشتی بقیه ویدئوهای اون برنامه رو هم ببین از آپارات. کلا امیرخانی شخصیت دوست داشتنی ای هست بنظر من.
آره فوادجان؛ با این حساب توام جزء کارنکنها هستی و این خیلی خوبه…
امین جان
اول که خیلی ممنون ازت بخاطر ویدئویی که از رضا امیرخانی عزیز منتشر کردی. من کتاب نفحات نفت ایشون را با آن سبک نگارش خاص و دوست داشتنی، مطالعه کرده ام. ولی الان که ویدئویی از ایشان دیدم، علاقه ام دو چندان شد و تصمیم گرفتم کتاب های بیشتری نیز از او بخوانم.
دوم، نکته هایی که در مورد موفقیت اشاره کردید بسیار جالب بودند. گویی هر انسانی با توجه به نوع خاص وجودی خود، می تواند موفق شود. کافی است خود را بشناسد و خود باشد و پس از شناخت خود، نیز خود را به خود وانگذارد و از تلاش و تفکر دست نکشد.
ارادت
پست
جواد جان
ازت ممنونم که من رو قابل دونستی و نظرت رو برام نوشتی.
رضا امیرخانی به نظرم از اون آدمهاییه که هرچقدر بیشتر بهش نزدیک بشی، بیشتر دوسش داری. برعکس خیلیا که نوشته هاشون ممکنه خوب باشه یا آدم معروفی باشن ولی وقتی از نزدیک ببینیشون تعجب کنی و خوشت نیاد!
من رضا امیرخانی رو از نزدیک هم دیدم و باهاش حرف زدم، همینقدر ساده و صمیمی و دوست داشتنیه.
آقا معلم خودمون هم به نظرم همینطوریه.
اگر به من اجازه بدی که یک کتاب بعدِ نفحات نفت بهت پیشنهاد بدم ازش، من “جانستان کابلستان” رو میگم. البته این رو بگم که نفحات نفت تنها کتاب صرفا تحلیلیه ایشونه و باقی یا رمان اند و داستان کوتاه یا سفرنامه. هرچند بنظرم رمان و سفرنامه رضا امیرخانی و نوع نگاهش به دنیا هم کلی چیز واسه یاد گرفتن داره. مثلا رمان “بیوتن”اش رو بعد از چند ماه گشتن توی ایالتهای مختلف آمریکا (با ماشین شخصی خودش) نوشته.
جوادجان، اگر صلاح دونستی سری هم به سایر قسمتهای “کار نکن” از منوی اصلی سایت بزن، فکر کنم دوسشون داشته باشی.
حرفت راجع به مسیر موفقیت، نظر منم هست.
باز هم از اظهار لطفت ممنونم.
سلام
ضمن تشکر از مطلب خوبی که نوشتی. خواستم بگم کتاب سرلوحه ها و کتاب نشت نشا هم از مقالات تحلیلی رضا امیرخانی تشکیل شده، من همه کتاب های آقای امیرخانی رو خوندم و به نظرم کتاب نشت نشا هم جزو اون خوباش قرار میگیره.
پست
محمدرضای عزیز، سلام
هر دوتای این کتابها رو چندسال پیش خوندم، راستش موقع نوشتن این کامنت برای جواد عزیز، “نشت نشا” یادم نبود، والا حتما به عنوان یک کتاب تحلیلی دیگه ذکرش میکردم.
راجع به سرلوحه ها هم خیلی دلم نمیاد بذارمش توی دستهای که “نشت نشا” و “نفحات نفت” رو میذارم. تا جایی که یادم میاد این کتاب، نوشته هایی هم داشت که بیشتر از جنس دل نوشته بودند. مثلا الان نوشتهی در مورد ابراهیم والی رو یادم میاد و فکر کنم نوشته های سایت لوح بودند که اونها رو کرده بود کتاب.
در کل “امیرخانیخوانی!” هر چی باشه، بنظرم لذت بخشه. امیدوارم زودتر کتاب بعدیش رو بده بیرون. 🙂
ازت ممنونم که این نکته رو بهم یادآوری کردی.
مخلصم.
امین حرفت رو قبول دارم. به نظر سرلوحه ها یه چیزی شبیه وبلاگه.
راستی تو نمایشگاه کتاب گفته که اسم کتاب بعدیش “ر ه ش” هست و کلش رو توی اسنپ نوشته.