اردیبهشت ۸۶ بود، تازه ترم دوم بودم. قرار بود اولین دوره نمایشگاه “شهرمن، فرهنگ من” به مناسبت هفته خوابگاه ها در دانشگاه برگزار شود. در آن نمایشگاه هر استانی یک غرفه داشت و قرار بود در مدت برگزاری نمایشگاه (یک هفته بود اگر اشتباه نکنم) فرهنگ استانش را معرفی کند.
بعد از اینکه متوجه این داستان شدم، من هم شدم یکی از اعضای اصلی غرفه استان سیستان و بلوچستان. تجربه خوبی بود. کلی چیز را خودم هماهنگ کردم از زاهدان و زابل برایم فرستادند، بچه ها را جمع کردیم و با هماهنگی هم هر کداممان یک سمت کار را گرفتیم. چیزی که از همان لحظات اول که غرفه را میزدیم یادم مانده تا لحظه آخر که غرفه را جمع کردیم، شور و شوق است. همه خوشحال بودیم. منظورم اعضای غرفه های بقیه استانها هم هست.
یادم هست سال بعدش شریف هم این نمایشگاه را شروع کرد و بچه های همشهری به سراغم آمدند برای برپا کردن هرچه بهتر غرفه شان.
از آن سالها خیلی چیزها عوض شده، نزدیک ۱۰ سال از آن روزها گذشته. خیلی سریعتر از آنچه فکرش را میکردم گذشته.
من در غرفه مسئول توضیح دادن به بازدیدکنندگان بودم، یادم هست با چه شور و شوقی از اولین انیمیشین دنیا در شهر سوخته میگفتم و از اولین چشم مصنوعی و کلی اولینِ دیگر که فکر کنم مشابهش را بچه های استانهای دیگر هم میگفتند. بر خلاف آن روزها بنظرم افتخار به گذشته وقتی امروز چیزی نداریم، نوعی حماقت است.
یادم هست علاوه بر این افتخارات تاریخی، یک چیزهایی هم از خودم در می آوردم، به بازدیدکننده ها می گفتم فرض کنید چابهار به خط آهن کشور وصل باشد و بندرش مدرن باشد، دیگر چه لزومی دارد کشتی باری تنگه هرمز را رد کند و در بندرعباس و سایر بندرهای خلیج فارس بارش را پیاده کند.
یادش بخیر، به بهانه آن نمایشگاه پایم به سلف مجلس در بهارستان باز شد. مشاور رییس جمهور وقت را هم دعوت کردم به نمایشگاه. برخلاف امروز، آن روزها دوست داشتم من هم در آینده مرد سیاست باشم.
از همه این چیزها که بگذریم من آن نمایشگاه را بیشتر بخاطر تلاشی که در آن یک هفته کردم یادم هست. هیچ کلاسی نرفتم در آن روزها و شب از خستگی خوابم نمی برد، ولی صبح پیش از باز شدن نمایشگاه برای مرتب کردن و چک کردن همه چیز در غرفه حاضر بودم. از آن روزها یادم ماند که وقتی هدفی داشته باشم که از صمیم قلب بخواهمش دیگر نیازی نیست دنبال انگیزه پیدا کردن برای تلاش در آن راستا بروم، تلاش بی وقفه ای به لطف همان باور قلبی وجود خواهد داشت. این را تا زنده باشم یادم خواهد ماند.
تعدادی دیگر از عکسهای آن نمایشگاه را در انتها ببینید.
دیدگاه ها
Pingback: چگونه تغییر شغل دهیم؟ (به همراه نقشه راه تغییر شغل) - امین آرامش