چرا نباید در مورد تصمیم‌هایمان به دیگران توضیح بدهیم؟

تصمیم گیری

۱

فکر میکنم با اندکی اغماض میشود هر تصمیم را با سه بخش اصلی شناخت:

۱- جمع‌آوری اطلاعات لازم برای آن تصمیم

۲- مشخص کردن معیارها و اولویت‌های ما

۳- پردازش این اطلاعات و اخذ تصمیم

در این مورد قبلا به تفصیل نوشته‌ام و اگر اجازه بدهید تکرارش نمی‌کنم:

تصمیم گیری (۱): چیزهایی در مورد فرایند اتخاذ تصمیم

۲

وقتی به هر دلیلی می‌خواهیم تغییری در زندگی ایجاد کنیم و پا را از دایره معمولی بودن بیرون بگذاریم، اغلب با مخالفت‌های اطرافیان روبرو خواهیم شد. در این میان عده‌ای برای ما عزیزتر هستند و قطعا نحوه‌ی برخوردِ ما با آنها متفاوت خواهد بود. اما در این نوشته می‌خواهم در مورد شیوه‌ی بیان توضیحات به سایرین حرف بزنم.

وقتی که اهل فامیل در یک جلسه‌ی خانوادگی از علت تصمیم‌های ما سوال میکنند چه کنیم؟

وقتی دوستی در مورد تصمیمات دیوانه‌وار ما (البته از نگاه او!) می‌پرسد چه باید کرد؟

۳

برگردیم به داستان تصمیم‌گیری، شما اطلاعاتی داشته‌اید که با پردازش آنها تصمیمی را اتخاذ کرده‌اید. معمولا حجم داده‌هایی که منجر به تصمیم برای ایجاد تغییر در زندگی شده بسیار زیاد است. اینکه تصمیم به تغییر روند زندگی‌مان بگیریم برای خودمان هم تصمیم بزرگی است.

حالا اگر بخواهید طرف مقابل را راضی کنید که با توجه به اطلاعات موجودتان تصمیم درستی گرفته‌اید، باید این حجم از اطلاعات را در اختیار او هم بگذارید، میتوانید؟

فکر میکنم در اکثر موارد جواب این سوال منفی است. تازه کلی تجربه شخصی و حال ناخوب به وضعیت سابق را هم به این حجم از اطلاعات اضافه کنید. این حال ناخوب را (که بخشی از اطلاعاتی است که بر مبنای آنها تصمیم می‌گیریم) چگونه به طرف مقابل منتقل می‌‎کنید؟

حالا که نمی‌توانید اطلاعات را منتقل کنید، اگر تلاش کنید که اطلاعات آن تصمیم را به صورت مختصر توضیح دهید با استدلال‌های سخیفی مواجه میشوید که مدام باید پاسخگوی آنها باشید و در رد این استدلال‌ها حرف بزنید.

استدلالی سخیف هنگام تصمیم گیری: “حیف نیست حالا که تا اینجا اومدی ولش کنی؟”

قبلترها خودم را ملزم میکردم که به عده‌ی بیشتری توضیح بدهم، اما حالا جز عده‌ی معدودی تنها جوابم در برابر سوالات دیگران، دادن پاسخ‌های خنده‌دار است و به بهانه‌ای از موضوع رد میشوم. برای این مواقع باید دنبال بهانه‌ای برای تغییر بحث باشیم. اصلا صلاح نیست که حجم اطلاعاتی که منجر به این تصمیم برای ما شده را برای فرد روبرو بریزیم روی دایره.

نه وقتش را داریم، نه وقتش را دارد و در بسیاری از موارد اگر وقتش را داشته باشیم و داشته باشد، طرف مقابل به صلاحش نیست که حرف‌های ما را بفهمد.

چرا به صلاحش نیست؟ چون در این صورت باید به زندگی خودش شک کند، باید یک عمر معمولی بودن را زیر سوال ببرد. همین می‌شود که در این مواقع با توجیه روبرو خواهیم شد و فرد مقابل نه برای تصمیم ما بلکه برای دفاع از زندگی گذشته‌ی خودش حرف می‌زند.

۴

قبل‌ترها تعداد پیراهن‌های پاره‌ی بیشتر ملاک بیشتر فهمیدن بود. فکر میکنم امروزه اینقدر تغییرات سریع است که باید به دنبال ملاک‌های دیگری باشیم. فکر میکنم این پدیده منجر به نوعی بحران شده است:

نسل قبل عادت کرده است که شنیدن حرف از کسی که پیراهن بیشتری پاره کرده را سرلوحه زندگی‌اش قرار دهد و در بسیاری از موارد هم از شنیدن این حرف‌ها ضرر نکرده است. اما سرعت تغییرات در سال‌های اخیر به قدری بوده که دیگر معیار پیراهن پاره‌ی بیشتر دیگر جواب نمی‌دهد.

حجم دانش و در دسترس بودن آن بسیار بسیار بیشتر شده است. شغل‌ها عوض شده‌اند و افراد دارای پیراهن پاره‌ی بیشتر حتی عناوین و شرح شغل‌های جدید را هم نمی‌فهمند. طبیعی است که اگر ما قصد کنیم که دلیل تغییر مسیرمان به سمت یکی از این شغل‌های جدید را به یکی از این افراد توضیح بدهیم، باید از بابا نان داد شروع کنیم و البته احتمالا صرفه ندارد این وقت گذاشتن.

۵

تازه همه‌ی این داستان‌ها درباره یکی از بخش‌های تصمیم بود که در قسمت ۱ گفتم: درباره‌ی اطلاعات لازم برای تصمیم. ما معمولا در بسیاری از موارد درباره معیارها و اولویت‌هایمان  هم با مخاطبمان اختلاف داریم. بخشی از فرایند تصمیم‌گیری شامل شناخت معیارهای ما برای تصمیم‌گیری و سنجیدن گزینه‌های مختلف با این معیارهاست.

در اغلب اوقات ما اختلاف فاحشی در معیارها با مخاطبمان هم داریم و این کار را خراب‌تر می‌کند و تغییر مسیر بحث به حرف‌های خنده‌دار و عوض کردن موضوع بسیار ضروری است.

۶

خلاصه‌ی مطلب آنکه به نظرم بهتر است جز عده‌ی معدودی درباره‌ی تصمیم‌گیری‌هایمان به دیگران توضیح ندهیم و در عوض چند روش خوب برای عوض کردن موضوع و تحویل دادن یک لبخند ملیح بلد باشیم. اینگونه هم برای ما بهتر است و هم برای آن مخاطبین عزیز!

در همین مورد:

هشت نکته در مورد تعامل با اطرافیان در حین ایجاد تغییر در سبک زندگی

دیدگاه ها

  1. مانا

    سلام …. اینجا عالیه و این مطلب فوق العاده بود … ی چیزی بگم کیف کنید …من ۱۷ سالمه اومدم اینجا راجع دوران خوابگاه امیر کبیر بخونم و بعد موندم همینجا مرسیییییییییی از این همه حس خوب
    راستی زینب ممنونم انگار داشتی منو انشا میکردی ، من یازدهم ریاضی بودم امسال تمام اطرافیانم تصور میکنن خودم خسته میشم ی روز همه رو میذارم کنار و تسلیم تفکر تاسف برانگیز اونا میشم… ولی من احساس میکنم تو راه مهمی هستم راهی ب اهمیت آینده من … ب نظرم آینده من مهمه و تواین مهم آیا دیگران سهمیم بودن وکمکم کردن؟ نه … پس جاهای دیگه هم سهمیم نیست توی چرایی و چیستی اش هم سهمی ندارن…گاهی این که از نظر دیگران لوده یا حتی مشتبه به نظر برسم خوشحالم میکنه چون مطمئنم کسی خواهم شد که بهشون میفهمونم چ اشتباه تصوراتی داشتن … توی ی کتاب قشنگی هفته پیش خوندم زندگی کردن با زنده بودن فرق داره… این حق منه که زندگی کنم .. میدونید چیه حق همه آدم هاست که انگشتشون هر نتی رو بنوازه که دلشون میخاد
    راستی ببخشید بین شما برگترا کلی گنده گویی کردم مرسی از این همه انرژی و از این جای خوب…

  2. شهرام احمدی

    آقا امین مثل سایر مطال سایت عالی بود ، اخر مطل عرض کردید ” و در عوض چند روش خوب برای عوض کردن موضوع و تحویل دادن یک لبخند ملیح بلد باشیم. اینگونه هم برای ما بهتر است و ‏هم برای آن ‏ ” ای کاش یه مطلب هم با این عنوان ” چگونه در مورد تصمیم‌هایمان به دیگران توضیح ندهیم؟ ” هم می نوشتید ضمنا آقای مدیری یه فایل در مورد توضیح دادن داره خیلی عالیه حتما وقت کردید نگاه کنید” توضیح دادن کار نشانه ی ضعفه ” که از این لینک قابل دسترسی است.https://www.aparat.com/v/vNLRB/lrm%3B%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C_%3A_%D8%AA%D9%88%D8%B6%DB%8C%D8%AD_%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%86_%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%B6%D8%B9%D9%81%D9%87_%D8%8C_%D9%87%D8%B1%DA%86%DB%8C_%D8%A8%DB%8C%D8%B4%D8%AA%D8%B1

    1. نویسنده
      پست
  3. Pingback: مهندسی بیکارم، چه کنم؟ (درباره بازار کار مهندسی و مسائل مرتبط) - امین آرامش

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام شیما جان
      نوشته پر از احساست رو خوندم. واقعا زندگی کردن خود، پدیده‌ی بسیار نادریه و امیدوارم تو هم جزء این نوادر باشی.
      درباره من وبلاگت خالی بود شیما، یه چیزی بنویس اونجا. 😉

  4. وحید نصیری

    امین جانان
    ۱)
    حقیقتش من هم جز برای معدودی دلیل نسبتا مفصل تصمیماتم را توضیح نمی دهم و برای دیگران اصلا توضیحی ندارم . بیشتر سکوت و گاهی همان لودگی و گاهی با گفتن حالا تو خودتو درگیر نکن ، قرار هممون بمیریم درگیر به فنا رفتن من نباش و خلاصه هر چیز دیگه ای
    اما راستش گاهی از تصمیماتی که می گیرم با وجود اینکه مرتبا از سوی شخص واحد یا متعدد در خصوص امری مورد سوال قرار می گیرم ، بیشتر سکوت می کنم و حرفهای بی ربط می زنم ، به قول تو کسی که تصمیمات خودش و معیارها و علایق و میزان ریسک پذیری اش با ما زمین تا آسمون تفاوت داره اگر بخوایم از دلایل تصمیماتمون بگیم ، اگر محکوم به حماقت نشیم حتما دچار اتلاف وقت می شیم.
    بودن در مسیر رضایت از زندگی حلاوتی دارد که اشخاص صرفا موفق هیچ وقت آن را نمی چشند. در اولی مرگ گرچه تلخ ولی در زمان نبود حسرت رضایت از زندگی ، سر می رسد و در دومی در زمانی که ( به احتمال بسیار زیاد) به حسرت در زندگی خود و حسادت به زندگی اولی دچار است ، اجل به سراغش می آید.
    ۲)
    مجددا شروع مدرسه ۱۰ را تبریک میگم ، با آرزوی تحقق رضایت برایت
    ۳)
    برنامه راه اندازی وبلاگ را که در دیدار حضوری تاکید مجدد کردی فراموش نکردم و…

    1. نویسنده
      پست
  5. سینا شهبازی

    امین جان،
    پیش‌نوشت: چقدر سبک نوشتنت رو دوست دارم. چقدر نحوۀ لینک دادنت رو دوست دارم.
    (چقدر خودت رو دوست دارم. حیف که نمی‌شه پیام خصوصی فرستاد!)
    اگر روزی مجبورم کنند که فقط وبلاگ ۳تا از بچه‌ها رو بخونم، مطمئنم که تو یکی از انتخاب‌هامی.
    احساس کردم مدتیه می‌خواستم ابراز ارادت بکنم ولی فرصتی پیش نیومده بود. من رو ببخش که کمی بی‌ربط بود به این نوشته. ولی نتونستم بیشتر از این جلوی خودم رو بگیرم. فوران کرد یهو.
    اصل کامنت: پیشنهاد جالبی دادی. اینکه بحث رو عوض کنیم. به نظرم راهکار جالبی می‌تونه باشه. هم خودمون رو از دردسر نجات می‌دیم هم خیال طرف مقابل رو راحت می‌کنیم و البته حواسش رو هم پرت می‌کنیم.
    امیدوارم اگه یه روز فرصت کردی، بعد از نوشتن در مورد پیدا کردن مسیر زندگی شخصی (که هرکسی برای چی به دنیا اومده و قراره آخرش به کجا برسه که این روزها خیلی درگیرشم و یه بار ازت خواهش کردم در موردش بنویسی)، در مورد موضوعات به درد بخور و غیر تابلویی که می‌تونه به ما کمک کنه تا بحث رو عوض کنیم، بنویسی. اینو هم گفتم تا روی مورد اول، یه بار دیگه تأکید کرده باشم.
    راستی منم یه کاری می‌کنم. اینکه می‌شینم به حرف‌ها (و نصیحت‌های عاقل‌اندرسفیه) طرف مقابل گوش می‌دم. می‌ذارم خوب برام حرف بزنه. بعدش بهش می‌گم: “راست می‌گی. باید بشینم بیشتر بهش فکر کنم.”
    اونجوری هم خودم رو خلاص می‌کنم هم بهش می‌فهمونم که حرفات برام مهمه. البته باید حوصلۀ شنیدن این همه نصیحت رو داشته باشی.

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سیناجان، دوست خوبم؛
      من رو واقعا شرمنده میکنی، قفل کردم راجع به این اظهار لطفت و نمیدونم واقعا چی بگم. (واقعا کاش میشد پیام خصوصی فرستاد!)
      تو صبرت خیلی زیاده که میتونی این همه نصیحت رو گوش بدی، من نمیتونم!
      راجع به روشهای عوض کردن موضوع، زینب حرفهای جالبی نوشته. من هم فکر میکنم نحوه عوض کردن موضوع تابع فرد روبرو هست، باید ببینیم اون شرایط چی می‌طلبه!
      اما در کل بنظرم بد نیست خودمون رو آماده کنیم که اونها فکر کنند ما دیوانه‌ایم، بنظر هیچ اشکالی هم داره، بذار از نظر اونا ما آدمی باشیم که نمی‌فهمیم داریم چیکار میکنیم، مهم نیست. فکر کنم اگر این مسئله رو برای خودمون حل کنیم و نخوایم اونها حتما ما رو تائید کنند، راه تغییر موضوع گفتگو رو پیدا میکنیم.
      راستش سینا، مدرسه ۱۰ واقعا برای من “تبلور یک رویاست”، رویای کمک کردن به آدمها برای پیدا کردن مسیرشون و بهتر زندگی کردن. هدفم اینه، حالا نمیدونم در عمل چقدر موفق بشم و عمرم به کجاهاش قد بده.
      امیدوارم در این راه این سعادت رو داشته باشم که با دوستان خوش‌قلبی مثل تو بیشتر آشنا بشم. قدر خودت رو بدون پسر.
      مخلصم.

  6. زینب رمضانی

    این پست شما من رو به یاد کاری انداخت که معمولا در پاسخ به سوالات اطرافیان انجام میدم .

    یادمه وقتی تصمیم گرفته بودم توی دبیرستان ریاضی بخونم تقریبا هیچکس حمایتم نکرد و همه متفق‌القول می‌گفتن که رشته‌ن پسرونه‌س و به هیچ جا نمی‌رسی ولی من همش با خنده می‌گفتم خب من دیوونه‌ام میخام خودمو بدبخت کنم ! شما مواظب باشین توی این چاله ها نیفتین !

    یا مثلا وقتی که عضو موسسه شهید کاظمی بودم همه می‌گفتن حیف وقت نیست که داری اونجا تلفش می‌کنی !؟ ومن می‌گفتم خب بیکاری بهم فشار میاره و دلم میخاد یه جایی وقت تلف کنم دیگه …

    ومعمولا بعدش هم بحث رو به سمت موضوعات خنده دار می‌برم و گهگاهی هم از ابزار لودگی استفاده می‌کنم

    ما آدم‌ها حق داریم خودمون مسیرمون رو انتخاب کنیم و اون کاری رو انجام بدیم که قلبمون براش می‌تپه و حس می‌کنیم کار درستیه !
    به قول سقراط که میگه یک زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد .
    مجبور نیستیم راجع به علت تصمیماتمون به همه توضیح بدیم چون اون تصمیم حاصل یه پروسه‌ی طولانیه

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      “ما آدم‌ها حق داریم خودمون مسیرمون رو انتخاب کنیم و اون کاری رو انجام بدیم که قلبمون براش می‌تپه و حس می‌کنیم کار درستیه!”
      باریک الله زینب، من از آدمهایی که خودشون رو زندگی می‌کنند خیلی خوشم میاد.
      مطمئنم روزهای خیلی خوبی درانتظارته. به پیش دختر پرتلاش…
      راستی روش‌هات برای پیچوندن بقیه هم خیلی جالب بود. 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *