تصمیم گیری (۳): تصمیم گیری پشتِ درهای بسته موقوف! (با ارائه یک مثال: تصمیم برای تغییر شغل)

فکر میکنم بهتر است پیش از مطالعه این مطلب، پست زیر را بخوانید:

تصمیم گیری (۱): چیزهایی در مورد فرایند اتخاذ تصمیم

همانطور که مطلب شماره یک اشاره شد، ما برای اخذِ یک تصمیمِ خوب نیاز داریم که ورودیهای آن تصمیم و همچنین وزنِ هر یک از این ورودیها را بدانیم. با دانستن آنها، فرایندِ اخذِ تصمیم دیگر چندان زمانبر نخواهد بود. یعنی در اکثرِ موارد این ندانستن “ورودیهای آن تصمیم” یا “وزنی که هر یک از آنها برای ما دارند (اولویتهای ما)”، ما را در تصمیم گیری دچار مشکل میکند. در این مورد در مطلب قبلی به تفصیل حرف زده‌ام و از بیان مجدد آنها خودداری میکنم.

اما آیا این ورودیها و وزن هر یک از آنها تنها با فکر کردن به آنها قابل دستیابی است؟

آیا به تعویق انداختن تصمیم برای بررسی بیشتر، همیشه جایز است؟

این “تامل پیش از اقدام” چقدر باشد بهتر است؟

فکر میکنم برای بیانِ این موضوع بهتر است با یک مثال پیش برویم. با این تاکید که این مثال صرفا برای تشریح بهتر مطلب است، والا همین نگاه را در مورد سایر تصمیمها نیز میتوان بکار برد.

فرض کنیم برای انتخابِ شغل، ورودیها و وزنهای هر یک از آنها [برای ما] مطابق شکل زیر باشد:

تصمیم برای تغییر شغل

در این تصمیمِ فرضی، ما سه ورودی زیر با وزنهای مختلف را داریم:

  • علاقه به کار (با وزن ۱۰)
  • درآمد آن کار (با وزن ۸)
  • فاصله محل کار تا منزل (با وزن ۱)

طبیعی است که وزنها به صورت فرضی انتخاب شده‌اند. برای انتخابِ این وزنها، ما ممکن است زمان زیادی صرف کنیم و با تفکر در حالاتِ خودمان و مشورت از دیگران سعی در انتخابِ مناسب‌ترین وزنها داشته باشیم. به این ترتیب از میان گزینه‌های موجود، یک موقعیت شغلی را انتخاب خواهیم کرد. اما بعد از تجربه واقعی محیط کار امکان دارد:

  • ورودیهای جدیدی برای آن تصمیم در نظر بگیریم. پیش از تجربه عملی، از این ورودیها غافل بوده‌ایم.
  • وزن ورودیهای قبلی با توجه به تجربه ما، تغییر کند.

بنابراین در مثال فرضیِ تغییر شغل، اتفاقی مانند شکل زیر خواهد افتاد:

با کسب تجربه از محیط شغلی و لمس کردن نتایج آن تصمیم، ممکن است هم ورودیهای جدیدی را در نظر بگیریم و هم وزن ورودیهای اولیه را تغییر دهیم. مثلا در مثال فوق، تاثیر “محیط کاری و همکاران” را در تصمیم اولیه دخیل نکرده بودیم، ولی با کسب تجربه، به این نتیجه رسیدیم که باید این ورودی را هم در نظر بگیریم. علاوه بر این، وزن سه ورودی قبلی این تصمیم هم با داشتن یک تجربه واقعی از کار، تغییر کرده است.

خلاصه کلام اینکه تصمیم های خوب را نمیشود تنها در پشت درهای بسته گرفت، حتی اگر در خلوتمان هم‌نشینِ کتابها و منابعِ آموزشی مختلف باشیم یا با صاحب‌نظرترین افراد، مشورت کنیم. برای گرفتن تصمیماتِ بهتر باید ابتدا تصمیماتِ بدتر را گرفت. باید به آب زد. بدون تجربه کردن، نمیتوان به تصمیم های خوب رسید.

البته طبیعتا باید حواسمان باشد که از هیچ یک از دو طرف بام نیفتیم. نه آنقدر تصمیممان شتاب زده باشد که بررسی‌های پیش از تصمیم را انجام نداده باشیم و نه آنقدر در مرحله تصمیم‌گیری باقی بمانیم که خودمان را از کسب تجارب عملی محروم کنیم.

دیدگاه ها

  1. بهناز

    سلام اقای ارامش عزیز
    فرایندی که ارائه کردید برای مواقعی هست که بین چند گزینه میخواهیم انتخاب کنیم. اما اگر بین انتخاب کردن و نکردن یک گزینه بین دوراهی مونده باشیم باید چه کنیم؟
    من معمولا مزایا و معایب اون گزینه رو لیست میکنم اما بعدش تصمیم گیری برام سخته.

  2. Pingback: هدف از زندگی؛ چیزهایی در مورد پیدا کردن هدف در زندگی و اینکه چگونه برای خود هدف انتخاب کنیم؟ - امین آرامش

  3. Pingback: کار نکن، قسمت بیست و چهارم: جهانگردی دوچرخه‌سوار، محمد حسین محمودزاده - امین آرامش

  4. مهشید

    سلام؛ ممنونم مطلب قشنگی بود. این روش باعث میشه که تصمیم گیری ما عاقلانه بشه و منافع کاملا سنجیده بشه. موضوع بی ربط اینکه در مکانیابی یک زمین برای ساخت یک بنا هم از روش اولویت ها و امتیازگذاری اونها استفاده میشه خیلی شبیه به روش شما با یه سری فرمول نهایی.
    اما این تصمیم تا این حد عقلانی اجراش سخته معمولا؛ یاد فیل و فیل سوار در خلاصه کتاب “کلید را بزن” افتادم. این تصمیم واسه فیل سوار منطقیه ولی باید یه فکری به حال فیل ترسو و بی حوصله بکنه اگه نه عملی نمیشه.

    1. نویسنده
      پست
  5. نویسنده
    پست
    امین آرامش

    ممنونم از لطفت پریسا. امیدوارم پستهایی با شکلهایی زیبا ازت ببینیم، تو قدرت تحلیل خوبی داری و اضافه کردن شکل به نوشته هات، اونها رو خوندنی‌تر خواهد کرد.

  6. پریسا حسینی

    امین به نظرم این سبک نوشتن یعنی با شکل و نمودار و اینا خیلی به شفاف شدن موضوع کمک می کنه و اصلا خودش اولین اقدام موثره.
    به این فکر می کنم که خیلی وقت ها در برخورد با مساله ای کتاب می خونم و حتا می نویسم اما چون انشا می نویسم:) خیلی زود به یک نتیجه و تحلیل درست نمی رسم.
    این روش می تونه یک خرده مهارت باشه برای مهارت تحلیل و حل مساله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *