استدلالی سخیف هنگام تصمیم گیری: “حیف نیست حالا که تا اینجا اومدی ولش کنی؟”

راستش را بخواهید واژه “سخیف” آن واژه ای نبود که برای عنوان این مطلب در مورد تصمیم گیری درنظر داشتم، بنظر من این استدلالی که میخواهم درباره اش صحبت کنم بهتر است با صفت “احمقانه” خوانده شود. ولی دیدم شاید استفاده از واژه احمقانه در عنوان چندان جالب نباشد و این شد که نوشتم استدلالی سخیف هنگام تصمیم گیری.

این استدلال را در بسیاری از موارد و از خیلی ها درباره تصمیم گیری میشنویم و خودمان هم از آن استفاده میکنیم.

  • وقتی کسی بخشی از راه تحصیل در یک مقطع خاص را طی کرده و حالا فهمیده که ادامه دادنش کار درستی نیست، با این استدلال مواجه میشود: حیف اون همه درسی که خوندی و تلاشی که کردی نیست؟ تو که تا اینجاش اومدی، بقیشم تموم کن!
  • وقتی کسی تا مقطع فوق لیسانس خوانده و حالا فهمیده آن رشته چیزی نیست که بخواهد باقی عمرش را برای  کار در آن بگذارد، با چنین جمله ای مواجه خواهد شد: حیف نیست حالا که تا اینجا اومدی ولش کنی؟ خب دکتراشم بگیر!
  • وقتی در یک رابطه طرفین متوجه میشوند دیگر به درد هم نمیخورند، باز هم همین استدلال مطرح است: حیف اون همه سالی که با هم بودین نیست؟
  • وقتی کسی از شغلش خسته میشود و میخواهد در زمینه دیگری فعالیت کند: حیف اون همه سابقه کار نیست؟

اینها موارد کلی تر بود، والا ما در موارد جزئی زیادی هم از این شیوه استدلال برای تصمیم گیری استفاده میکنیم. مثلا وقتی برای ماشین لباسشویی چند بار هزینه تعمیر داده ایم و باز هم خراب شده، نمی توانیم کلا رهایش کنیم و با خودمان میگوییم: حیف آن همه خرجی که برایش کردیم نیست؟

البته من بیشتر در این نوشته منظورم استفاده از این استدلال در موارد کلی است، ولی بنظرم این نگاه را میتوان به موارد جزئی تر هم بسط داد.

بنظرم در اینگونه موارد اگر چیزی هم وجود داشته باشد برای حیف شدن، آن چیز، مربوط به گذشته نیست. نمیدانم این نگاه به گذشته برای تصمیم گیری در مورد آینده را  از کجایمان آورده ایم؟ اگر بخواهیم اینگونه به مسائل نگاه کنیم، احتمالا حیف است مسیری را که به امید راه آمدیم بعد از اینکه فهمیدیم به چاه ختم میشود، رها کنیم و حالا که آمدیم باید تا آخرش و تا تهِ چاه برویم!

یکی نیست به ما بگوید چطور از زمانهای رفته که دیگر کنترلی برای تغییرشان نداریم حیفمان می آید ولی برای لحظات آتی که کیفیتش در دست ماست و با ادامه دادن به مسیر فعلی لحظات خوبی نخواهند بود، حیفمان نمی آید؟

حیف، آن تک تک لحظاتی است که در مسیری که امروز فهمیده ایم اشتباه است تلف میکنیم. حیف آن لحظاتی است که طرفین در یک رابطه بدون محبت تلف میکنند. حیف آن زمانهایی است که برای نشستن سر کلاسهای دانشگاه و خواندن برای امتحاناتش (بعد از به این نتیجه رسیدن که ادامه تحصیل به صلاحمان نیست) تلف میکنیم.

فکر میکنم ما شاه کلیدی را گم کرده ایم و باعث شده استدلالمان برای تصمیم گیری این چنین احمقانه شود، آن شاه کلید بنظرم مرگ است.

ما یادمان رفته که مرگ در همین نزدیکی است. یادمان رفته که هیچ کس به ما تضمین نداده که امسال که هستیم، سال بعد هم خواهیم بود. چه کسی تضمین کرده که برای امروزمان فردایی هم باشد؟ اصلا چه کسی تضمین کرده که پس از این دم و بازدم، دم و بازدم دیگری هم باشد؟

فکر کنم اگر بیشتر به مرگ فکر کنیم، دیگر لحظه ای در راهی که فهمیده ایم اشتباه است ادامه مسیر نخواهیم داد. اینکه تن به این استدلالات احمقانه برای تصمیم گیری میدهیم، ناشی از فراموشی مرگ است والا واقعا اگر بدانیم فقط تا آخر این ماه زنده ایم، باز هم وقتمان را سر کلاسهای بیخود دانشگاه تلف میکنیم؟ یا وقت میگذاریم و برای آزمون دکترا میخوانیم؟ یا وقتمان را در یک رابطه بی عاطفه تلف میکنیم؟ یا …

نمیدانم چرا یادمان رفته که:

فکرکنم همین فکر نکردن به مرگ است که منجر به واکنش های عجیب و غریب پس از مرگ دیگران میشود. خب مگر فلانی که امروز مُرد، آمده بود که بماند؟ چرا اینقدر تعجب میکینم از مُردن دیگران؟ چه کسی، کجا و کِی به ما این تضمین را داده که مرگ دور است؟

البته توجه به این نکته بنظرم ضروری است که معیار تصمیم گیری در مورد رها کردن یا نکردن یک موضوع روندهاست و نه رویدادها. من به هیچ وجه مدافع دمدمی مزاج بودن نیستم. کسی که هر روز، خودش را در رابطه جدیدی می اندازد قطعا مشکلش جای دیگری است و مورد تائید این نوشتار نیست. کسی که بعد از چند وقت رابطه خوب، با یک مشاجره میخواهد آن رابطه را رها کند، ایرادی اساسی تر دارد و قطعا او هم مورد تائید این نوشتار نیست.

اما همه حرفم این است که اگر بعد از تفکر و تحلیل و با درنظر گرفتن واقعیتهای موجود و پیش بینی برای آینده بر اساس اطلاعات اکنون اگر به این نتیجه رسیدیم که رها کردن یک موضوع، به صلاحمان است، هیچ وقت آن را بخاطر گذشته حفظ نکنیم.

این مثال معروف را همیشه یادمان باشد که جلوی ما در ماشین یک شیشه بزرگ برای نگاه کردن به روبرو وجود دارد و تنها یک آینه کوچک برای دیدن پشت سر. فریب محدب بودن آینه و ارائه تصویرش از گذشته را نخوریم و برای تصمیماتمان به روبرو نگاه کنیم و نه پشت سر.

دیدگاه ها

  1. پویان

    سلام و عرض ادب
    زندگی فقط هدف و رسیدن و داشتن نیست به عقیده من، درواقع انسان ها بسته به نیاز درونیشون دست به تصمیم گیری و عمل میزنن ، ممکن ی فردی از همون پنج و شش سالگی وارد مسیری شود که دقیقا خود خود خود استعاد و درون و عشق و علاقش باشه و با سرعت ۱۰۰۰ هم به درجات والایی برسه و آنچه که نیازش هست دست پیدا کند بدون ذره ای چاله و دغدغه عجیب،
    اما ممکنه فردی تا ۳۰ سالگی کلی جریان و داستان های متفاوتی داشته باشه و هنوزم ب درکی از خودش نرسیده باشه که اصلا رسالتش توو این دنیا چه چیزی هست و به چه چیزی نیاز داره برای ادامه بقا ، تا اینجا که صحبت کردم آنچه هست ک در طول زندگیم دیدم و تجربه کردم و به عنوان فقط یه نظر و عقیده برا شما عزیزان بازگوش کردم
    بنده ۲۸ سال دارم ، از ۱۲ سالگی کار میکنم کارای متفاوت در جامعه اما از ۱۶ سالگی وارد بازار کار صنعت شدم ۱۰ سال در صنعت پوشاک خیاطی مشعول شدم و کارافرینی کردم کارگاه زدم درامد داشتم در حد یه درامد دکتر ، اما بنا به دلایلی بنا به نیاز های درونی و خلا های که داشتم در طول یه سال کل شغلم و کنار گذاشتم و ب ادامه تحصیل مشغول شدم : خب برا خیلیا عجیب بود این موضوع و شاید خنده دار اما میدونی اصل داستان چیه و میخوام چی بگم : زندگی فقط یه حال خوب باید باشه و جز این یعنی زیست بی معنی : مهم نیس کجایی چیکار میکنی قراره چی بشه یا چی به دست بیاری مهم اینه ک باید حالت خوب باشه و همین بزرگترین دستاورد یه ادم میتونه باشه.
    خداکنه صحبت هام با مفهوم باشه و حداقل ب کسی کمکی شده باشه .خدا نگهدارتون

  2. faezeh

    سلام من ترم دو ارشد مهندسی پزشکی ام و حدود سه ماهی هست که دارم به انصراف فکرمیکنم…منی که دوسال پشت کنکور ارشد موندم تا دانشگاه دولتی قبول بشم و به خیال خودم ی رشته عالی،ولی الان نمیدونم دقیقا چه اتفاقی درونم افتاده که تصمیم به انصراف گرفتم هرچند هنوز تصمیممو عملیش نکردم ولی اینو مطمئنم که دیگه این مسیرو نمیخوام و راه درستی رو نیومدم.بالاخره یکی ازهمین روزا جراتشو پیدا میکنمو دنبال علاقم میرم نه دنبال تایید جامعه و پرستیژکاری…
    حرف های شما انگار دقیقا تیکه های پازل زندگیمه که سال هاست گمشون کردم
    ممنونم

  3. امیر محرمپور

    سلام من علاقه ای به درس و دانشگاه ندارم و نمیتونم خودمو به شکل قابشون در بیارم
    با کلی فشارمالی برام‌ یه پکیج هفت میلیونی کنکور خریدن و اینجوری منو در شرایط سختی قرار دادن
    منکه راه خودمو ادامه میدم ولی نمیدونم رفتار بهتر نسبت به این رفتار والدین چیه؟
    چون تو راه خودم هم ریسک و ابهام هست و هیچ تضمینی به هیچ بشری نمی تونم بدم و هیچ توضیح و منطقی اثری رو والدینم نداره ، سایه شون مستدام باشه ولی نه بالای سرم
    فشار اجتماعی رو هم تا حد زیادی واکسنشو زدم
    اگر پیشنهادی دارین ممنون میشم بهم بگین

  4. محمد

    سلام؛ من الان ۳۱ سالم هست و شش سال پیش فوق لیسانس گرفتم رشته مهندسی کشاورزی. علاقه شدیدی به ادامه تحصیل داشتم و هنوز هم دارم. چون احساس می کنم مثلا آفریده شدم تا قله های علم و دانش رو فتح کنم و مرزهای علمی رو جابجا.
    ولی خب شش سال پیش به این نتیجه رسیدم دیگه ادامه تحصیل توی این رشته واسه من مناسب نیست.
    چون به زبان انگلیسی علاقه مند بودم از همون دبیرستان و دانشگاه، با خودم فکر کردم شاید بهتر باشه بیام روی زبان سرمایه گذاری کنم. پس شروع کردم به خوندن چند تا کتاب دیگه و تا جایی که امکانش بود زبانم رو ارتقاء دادم. بعدش توی یکی از موسسات زبان که کار ترجمه انجام می دادن ثبت نام کردم و توی آزمونشون شرکت کردم و شروع کردم به عنوان مترجم واسشون کار کردن. بعد از حدود یک و نیم سال رفتم سربازی و بعد از اون دوباره زبان رو ادامه دادم و این بار واسه یه شرکت دیگه کار کردم و الان حدود ۲ سال هست که واسه شرکت کار می کنم. نمی خوام بگم درآمدم خیلی عالی هست ولی بد هم نیست. الان هم دارم کلاساس آیلتس رو شرکت می کنم و بعدش هم می خوام کلاسای GRE رو شرکت کنم و مدارکشون رو بگیرم. که بعداً بتونم توی موسسه های زبان تدریس کنم یا اینکه همین کار ترجمه ام رو ارتقاء بدم.
    واسه من که ۱۸ سال درس خوندم تا فوق لیسانس بگیرم واقعا سخت هست وقتی به عقب بر می گردم و می بینم این همه سال الکی و بدون سود بوده واسم.
    ولی خب بعضی شرایط دست ما نیست و ما قدرت این رو نداریم اونا رو تغییر بدیم.
    مثل همین شرایط فعلی مملکت. این همه فارغ التحصیل و بیکاری و …
    نمی خوام ناامیدانه صحبت کنم. اگه شما دکتری بگیرید ممکن هست در آینده یه شغل مناسب واستون پیدا بشه. و این واسه افراد مختلف فرق می کنه. مثلا یه نفر که توی یه شهرستان کوچیک زندگی می کنه، اگه دکتری بخونه، شاید مرتبط با رشته اش شغلی پیدا نکنه، ولی ممکن هست توی همون شهرستان یه کار اجرایی بهش بدن. من این مدل رو سراغ دارم که طرف مثلا فوق لیسانس گرفته ولی توی بخشداری یا فرمانداری شهرستانشون کار می کنه. چون توی شهرستان های کوچیک ممکن هست تعداد اندکی دکتری باشن.
    این فقط یه مثال بود که خواستم بگم شرایط واسه همه فرق می کنه
    شما اگه می خوای دکتری بخونی باید اول فکر شرایط خودت رو کنی

    در مورد خودم بگم که باید کار کنم که بتونم خرج و مخارجم رو بدم و بنابراین وقت نمی کنم که بخوام واسه دکتری بخونم و رزومه جمع و جور کنم
    اگه بخوام فکر دکتری باشم، اونوقت از کجا پول در بیارم؟
    پس شرایط فرق می کنه
    بعضی وقتا شما بهتر هست خیلی قوی باشید
    هیچ ایرادی نداره
    من واسم راحت نیست ۱۸ سال درس خوندن واسه یه رشته که آخرش هم هیچ چی به هیچ چی
    ولی از طرف دیگه از دل همین ۱۸ سال درس، من به مهارت و علاقه خودم به رشته زبان پی بردم
    و الان هم دارم از این راه پول در می آرم. شاید پول زیادی نباشه ولی باز یه شغل به حساب میاد.

    اما همین که در طول ۶ سال لیسانس و فوق لیسانس با افراد مختلف آشنا شدم، با فرهنگ های مختلف، آداب و رسوم و طرز تفکرهای مختلف
    این ها همه شون چیزای با ارزش هستن
    هیچ اشکالی نداره که شما بخواین بعضی وقت ها بی خیال گذشته باشین

    یه ضرب المثل معروف می گه” جلوی ضرر رو هر وقت بگیری، منفعته”
    من که می دونم ادامه تحصیل توی مقطع دکتری هیچ سودی واسم نخواهد داشت و معلوم نیست بعد از ۵ تا ۶ سال آیا واسم کار هست یا نه، پس چه لزومی شش سال از عمر با ارزش خودم را الکی بخوام هدر بدم

    شما خودتون بهتر می دونید توی شرایط فعلی مملکت، همه چیز تقریباً پول هست.
    واقعا نمی دونم این رو بگم یا نه؟ و نمی دونم اینجا جاش هست یا نه؟
    ولی خب الان خیلی از ارزش ها و معیارها رو خیلی راحت با پول می خرند توی این مملکت
    الان تقریباً واسشون مهم نیست که طرف فوق داره یا دکتری
    الان می گن پول داری یا نه؟
    درآمد داری یا نه؟
    این ها واقعیت های فعلی جامعه ما هست

    علم خیلی خوبه، و توی اسلام و تمام ادیان هم به شدت توصیه شده
    اما به چه قیمت؟
    چرا ما باید عمرمون رو هدر بدیم و جوونی مون رو پایمال کنیم و آرزوهامون رو نادیده بگیریم که آخرش یه عده ای منفعتش و سودش رو ببرن؟

    اشکال نداره آقای مهندس و خانم مهندس
    به این قضیه خیلی منطقی نگاه کن و اصلا واست مهم نباشه که دیگران چی می گن
    شرایط خودت رو در نظر بگیر و یه تصمیمی بگیر که ۱۰۰ درصد به سود خودت باشه

    واقعا نمی دونم دیگه چی بگم. فقط این تجربه من بود که گفتم شاید سودمند باشه. خیلی ها هم احتمالا با نظرم مخالف باشن. ولی خب گفتم مطالب رو به اشتراکت بزاریم تا شاید بتونیم یه کم به هم کمک کنیم.

    فدای همه
    چاکریم

    1. نویسنده
      پست
  5. Askyw

    سلام می‌دونم از زمان پست خیلی وقته گذشته اما من اخیرا با سایت اشنا شدم و دوست داشتم نظرم رو با دوستان به اشتراک بزارم. درباره این موضوع تماشای این ویدیو رو توصیه می‌کنم
    https://youtu.be/K6xuptQqTmg
    ایده اصلی این ویدیو که تا حدی به نظرم مرتبط با این مقاله اومد اینه که: همیشه گزینه هایی که داریم رو ارزیابی کنیم و اگه تو دو راهی موندن و رفتن هستیم، ترک شرایط قبلی و شروع شرایط جدید رو طوری تنظیم کنیم که به نفع خودمون باشه.
    مثل بند بازی که قراره دستش رو از طناب قبلی رها کنه و با اون دستش طناب بعدی رو بگیره تا به جلو حرکت کنه. تو اینجا (طبق ایده ویدئو) باید طوری استراتژی چید که جوری با شرایط قبلی خداحافظی کنیم که توی محیط جدید به قول گفتی یکم جا پامون سفت باشه و بعد جدی ادامه بدیم و همزمان امکان عقبگرد به اوضاع قبلی رو هم داشته باشیم چون از خوبی شرایط پیش رو مطمئن نیستیم و با بررسی بفهمیم که اصلا ایا شرایط جدید پذیرای ورود ما هست یا اینکه ایا اصلا این دهل اونقدری که صداش از دور خوشه از نزدیک هم همون چیزی هست که تبلیغش رو میکنه یا نه

    خلاصه: قبل از ترک شرایط موجود به امید شرایط امیدوارکننده‌ی نسبتا مبهم، خودتون رو با اطلاعات کافی و بررسی تا حد امکان تا دندون مسلح کنید.

  6. سرگردان

    من بیشتر از جمله ی “حیف نیست حالا که تا اینجا اومدی ولش کنی؟” به خود تصمیم گیری نگاه میکنم. این مقالات و نوشته ها نه میشه گفت درست هستن یا غلط . درسته یه روزی میمیریم ولی باید فکر اینده رو هم بکنیم. اگه من تو یک شغل ۱۰ سال سابقه داشته باشم ولی ازش لذت نبرم خیلی خیلی ریسکه بخوام به این همه سال پشت پا بزنم و برم دنبال یه راهی که نمیدونم قراره نتیجه بده یا نه. اوضاع کشور همونطور که میدونید اوضاع جالبی نیست. ریسک کردن شانسیه . من به یک رشته با کار تضمینی پشت کردم به امید قبولی در یک رشته بهتر و دلخواه نتیجش شد چند سال عقب افتادن از زندگی. بودن خیلی ها ریسک های این چنینی کردند و موفق هم شدند. این بحث پشت پا زدن به این همه سال هم ممکنه پشت پا زدن به یک شغل باشه که خیلی ریسکه یا پشت پا زدن به یک رشته تحصیلی که ارزش کاری نداره. فرق میکنه. (کلا موافق یا مخالف مطلب نیستم صرفا یک نظره ، خیلی چیزا هم نگفتم خیلی هم پراکنده نوشتم 🙂 )

  7. عرفان

    سلام واقعا لذت بردم از تک تک مقاله های سایتتون
    پر محتوا و مفید و با یه نگاه تحلیل گرایانه بی نظیر
    میشه بپرسم شغل خودتون در حال حاضر چیه؟

    1. نویسنده
      پست
  8. مصی

    مطالب عالیه ، روی نگاه و نگرش ادم حسابی تاثیر میذاره ، گاهی جمله ای میخونم که دقیقا حرف دلمه و حالا به روشنی تو یه جمله دارم از شما میشنوم و باعث فهم بیشترش میشه، انقد به مطالب سایتتون احتیاج داشتم که تا خود سحر پای صفحه های مختلفش بودم
    امیدوارم من هم بتونم راه خودمو به درستی پیدا کنم

    1. نویسنده
      پست
  9. Pingback: ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد؛ ارشد آری یا نه؟ - امین آرامش

  10. Pingback: کتاب چگونه شغل دلخواه‌مان را پیدا کنیم (معرفی و دریافت خلاصه کتاب) - امین آرامش

  11. محمد

    سلام.من هم مکانیک میخونم.دانشگاه فردوسی و ترم آخرمه.از سال اول فهمیدم ذره ای علاقه به مهندسی ندارم اما متاسفانه با اینکه تا مرز تغییر رشته هم رفتم و فقط یه قدم دیگه مونده بود اما این ترسها نذاشت تصمیمو به نتیجه برسونم.اما یه سوال.آیا همیشه و در هر شرایطی تغییر و رها کردن درسته؟مثلا من وقتی ترم ۶ بودم تصمیم برای عدم فعالیتم در آینده در این رشته و تغییر رشته ام جدی شد.آیا اونجا باید ول میکردم یا این جمله که ” آقا اشتباه نکن،حالا که تا اینجا اومدی و ۲ ترم دیگه بیشتر نمونده حیفه.بزار لیسانستو بگیر بعد هرجا خواستی برو ” که صدبار از همه شنیدم و فک میکنم درست هم هست،درست بوده؟

  12. سیدمحمدرضا

    همون جریان فیل سفیده ….
    در کشوری یک فیل سفید وجود داشت که برای نگه داری از اون پادشاهان هزینه های گزافی میکردند ، روزی مسیول نگه داری فیل از پادشاه پرسید چرا برای نگه داری این فیل اینقدر هزینه میکنید ؟
    پادشاه تاملی کرد و گفت نمیدانم ، پادشاهان قبلی این کار را میکرده اند من نیز انجام میدهم ….
    شاید توی زندگی هممون یه فیل سفید باشه که نمیدونیم چرا هست !

    1. نویسنده
      پست
  13. Pingback: چرا نباید در مورد تصمیم‌هایمان به دیگران توضیح بدهیم؟ - امین آرامش

  14. سارا حق بین

    سلام امین جان
    به این موضوع خیلی علاقه مندم و برام جذابه. شاید به این دلیل که در چند مقطع و چند بُعد مختلف زندگیم تجربه رها کردن رو داشتم (رها کردن به معنای ول کردن بدون بازگشت) و خوشبختانه هر موقع که تو ذهنم برمی گردم از عملکردم راضیم و نتایج خوبی برام داشته و این عزت نفس من رو بالا می بره. البته این کار، کار آسونی نیست به دلیل عادتهایی که بوجود می آیند و بسیار قدرتمند هستند، به دلیل ترسهایی که از کودکی در ما بوجود آورند که نکنه پامون رو از دایره امن مون بیرون بذاریم، به دلیل فشار ابهامات، بدلیل جسارتی که باید داشته باشی تا فکرت رو به عمل تبدیل کنی و پای همه حرف و حدیثا و همه چیزش وایسی. خلاصه اینکه آدمهایی که وقتی می فهمن دارن اشتباه میرن دیگه ادامه نمی دن برام از جذابیت بالایی برخوردارند و بهشون غبطه می خورم.
    رولف دوبلی نویسنده کتاب ارزشمند هنر شفاف اندیشیدن یکی از خطاهایی را که افراد دچارش میشن تحت این عنوان بیان می کنه:
    خطای هزینه هدر رفته: که در این مورد توضیح میده زمانی که وقت، پول، انرژی و عشق و احساس زیادی رو صرف چیزی کرده باشیم این هزینه کردن دلیلی میشه برای ادامه دادن، حتی اگر بدونیم که نتیجه شکست خوردنه و هر چه برای این اهداف مختوم به شکست بیشتر هزینه کنیم، بیشتر مجبور میشیم ادامه بدیم. به همین دلیل هست که باید گذشته رو فراموش کنیم و به خودمون بگیم که مهم نیست تا حالا چقدر سرمایه گذاری کردم اما از الان متوقفش می کنم.

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام سارای عزیز
      چقدر خوب که “رها کردن” رو بلدی و جرئتش رو داری.
      بنظرم اینم یه مهارته و مثل خیلی از مهارتهای دیگه قابل کسب کردنه.
      فکر میکنم خودت میدونی که چه نعمت بزرگی رو داری که اکثر آدمهای دوروبرمون ندارن.
      امیدوارم در ادامه مسیر زندگی هم به موقع رها کنی و به موقع بچسبی به موضوع. و البته همینطور که اشاره کردی، تنها کسی که لیافت تحلیل درست یا غلط بودن این تصمیمها رو داره، خودمونیم و مهم اینه که خودمون تصمیم بگیریم و خودمون رو زندگی کنیم.

  15. جواد عزیزان

    امین جان
    مطلب ات بسیار تامل بر انگیز بود.
    در تایید فرمایش شما چند وقت پیش داشتم کتاب “شیب” نوشته ی “ست گادین” رو می خوندم.
    او استراتژی جالبی رو در کتابش بنام استراتژی “ول کردن” داره. خیلی کتابش اثرگذار بود.
    ای کاش فرصت کنی و کتاب رو بخونی و خلاصه ایی از کتاب رو برای خوانندگان سایت ات در صورت صلاحدید بنویسی.
    در پایان هم ی نکته بگم که از شیوه ی نگارش ات لذت بردم. ممنونم

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      جواد جان از پیشنهادت ممنونم و برای من باعث افتخاره که این چنین با لطف به نوشته من نگاه میکنی.
      کتاب شیب رو چند وقت پیش خوندم جواد، اتفاقا موقع نوشتن این مطلب اون هم توی ذهنم بود.
      راجع به خلاصه کتاب هم “چشم”. اتفاقا توی برنامم هست که خلاصه او رو بذارم.
      بازم ممنونم از اظهار لطفت. 🙂

  16. علی کریمی

    امین یک مثال هم در مورد رشته دانشگاهی است. ما تقریباً رشته خود را براساس منطق و تحلیل انتخاب نمی کنیم چون واقعاً در سنی هم نیستیم که اینقدر درست تصمیم بگیریم یک آدم ۱۷ و ۱۸ ساله مگر چه قدر قدرت آینده نگری و انتخاب مناسب را دارد. ولی وقتی ۴ سال از خواندن آن رشته می گذرد چنان به دفاع از آن رشته می پردازیم که انگار اصلاً این رشته برای من طراحی شده. به همین خاطر ۶ و ۷ سال هم به گذراندن در تکمیل کردن آن تحصیل می گذرانیم.
    ولی واقعاً می بینی تاریخ مصرف برخی رشته ها تمام شده و یا آنقدر رقابت در آنها زیاد است که ارزش آن قدر وقت گذاشتن برای آن برای ما نمی ارزد. من خودم رشته ام صنایع بود بعد دیدم که شاید این رشته بیشتر در دهه ۷۰ و ۸۰ مشتری داشته حالا امروز چه نیازی هست به این قدر فارغ التحصیل مهندسی صنایع. به همین خاطر گفتم من که زمینه مهندسی را دوست دارم روی استراتژی محتوا وقت بگذارم هم شاید تقاضای بیشتری در آن زمینه باشد و هم اینکه علاقه مهندسی ام ارضا می شود.

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      همینطوره علی جان.
      من هم خودم از جمله افرادی بودم که با بلاهت تمام از اهمیت مهندسی مکانیک حرف میزدم.
      صنعت این مملکت مگر چقدر مهندس مکانیک نیاز دارد که انقدر مدرک به دستش هست؟
      البته ناگفته نماند که فکر میکنم همانند دیگر رشته های مهندسی علیرغم تعداد اسمی زیاد، “مهندس مکانیک واقعی” بسیار کم است و اگر باشد درآمدش فوق العاده بالاست. نمونه اش یکی از دوستانم است که امروز شرکت کمپرسورسازی خودش را دارد و خودش با طرف آلمانی مذاکره میکند و هنوز جوهر مهر شرکتش خشک نشده، قراردادهای چندصد میلیونی میگیرد و قراردادی را میگیرد که “هوایار” نتوانسته کارفرمایش را راضی کند و …
      ولی او واقعا مهندس مکانیک است.
      داستان “هیچی ندانی” ما در سنین دبیرستان هم که داستان گریه داری است. مثلا خودِ من، سر یک داستان مسخره این جمله را فرو کردم توی مغزم: “من مکانیک دوست دارم!”. خب بنده خدا تو اصلا میدونی داستان چیه که حرف از دوست داشتن میزنی؟
      این قصه سر دراز دارد…
      حرف زیاد دارم علی در این مورد و البته این رو هم بگم که خوشبختانه تصمیمات بهتری داره توسط هم نسلهای ما گرفته میشه و من به آینده خوش بینم.
      ممنونم که نظرت رو به تفصیل برام نوشتی علی جان.
      من مطمئنم تو در آینده یک استراتژیست محتوای خفن خواهی بود.
      سایتت جدید هم مبارک 🙂

  17. فواد انصاری

    امین جان باهات موافقم واقعا استدلال احمقانه ایه – خوشحالم که هیچ وقت گرفتار این استدلال نشده و نمیشوم.
    راستی کتابت به دستم رسید و کلی خوشحال شدم – کاش دست خطی چیزی برامون مینوشتی برای یادگاری

    1. نویسنده
      پست
  18. مهشید

    سلام؛ ممنون از نوشته قشنگتون؛ چه سرمایه گذاری زمانمون در گذشته درست بوده یا نه، دیگه از دست رفته و باید به فکر زمان آینده بود.
    به نظرم حتی راه غلطی رو هم که رفتیم، وقتی عوضش می کنیم، باز هم اثراتش توی راه جدید دیده میشه و هیچوقت برگشت به اول نیست و نمیشه گفت تموم شده یا از دست رفته، مسیر رو تا یه جایی اومدیم حالا میشه به سمت های دیگه رفت. مهمه که بینش داشته باشیم به سمت اهدافی که میخوایم بهشون دست پیدا کنیم.
    راستش من با همین نگرش تصمیم دارم فعلا سراغ دکترا نرم. با اصراری که پدرم برای دکترا داره ولی هیچ حسن و هدفی درش نمی بینم. نمیدونم دکترا گرفتن چه کمکی به حرفه معماری میکنه. خلاصه طی این چند ماه تا حدی توی روی خانواده وایسادم و فکر کنم بیخیال بشن انشالا.

    1. نویسنده
      پست
      امین آرامش

      سلام مهشید عزیز
      خوشحالم که اینجا هم برام نظراتت رو مینویسی.
      از لطفت ممنونم و امیدوارم تصمیمات خوبی بگیری و آینده خوبی بسازی برای خودت.

    2. امین

      سلام وقتتون بخیر منم الان ترم پنج پیراپزشکی هستم راستش من چند سال پیش موقع انتخاب رشتم میخواستم برم انسانی ولی با اصرار خانواده رفتم تجربی، درسم هم خوب بود از من انتظار پزشکی داشتن ولی چه کنم نشد که بشه یک سال دیگه هم پشت کنکور موندم ولی آخر کار سر جلسه خراب کردم و استرس گرفتم از طرفی دیگه اکثر دوستام که همسطح خودم بودن پزشکی قبول شدن، همین باعث شد داخل شهرمان پشت سرم حرف در بیارن حتی سرزنشم کنن الان هم بعضی ها ازم میگن کاش که رفته بودی انسانی به خاطر همین تصمیم داشتم این ترم که مجازی هست انصراف بدم بشینم برای سال دیگه بخونم کنکور انسانی شرکت کنم به خاطر همین با خانواده بحث داشتم ازم میگن بذار بعد لیسانس کنکور انسانی بده نمیدونم دقیقا چه کار کنم؟؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *